۷ خرداد ۱۴۰۰

سلول انفرادی برای هر موجود زنده‌ای شکنجه است/ گفتگوی رضا اکوانیان با نرگس محمدی

نرگس محمدی، فعال حقوق بشر، زندانی سیاسی پیشین و سخنگوی کانون مدافعان حقوق بشر است. وی بارها تجربه بازداشت توسط نهادهای امنیتی و نگهداری طولانی‌مدت در سلول انفرادی را داشته است.

او چندی پیش به همراه شمار دیگری از فعالین مدنی و زندانیان سیاسی سابق با حضور در دفتر قضایی نسبت به نگهداری متهمان در سلول‌های انفرادی شکایت خود را ثبت کرد. ماهنامه خط صلح طی گفت‌وگویی با خانم محمدی به بررسی آثار سلول انفرادی بر سلامت روان بازداشت‌شدگان و تجربه‌های شخصی وی از زندان پرداخته است، متن این گفت‌وگو در ادامه می‌آید:

توصیف شما از فضای سلول انفرادی چیست؟ سلول انفرادی چه تاثیرات روحی و روانی بر روی یک زندانی می‌گذارد؟

طبق تعاریفی که از شکنجه در متون حقوق بین‌الملل وجود دارد، اذیت و آزار و فشاری که چه به لحاظ جسمی و چه به لحاظ روحی و روانی، خارج از توان انسان به فرد وارد شود، شکنجه تلقی می‌شود. از آن‌جایی که سلول انفرادی به گونه‌ای طراحی شده تا فشار روحی و روانی را به فرد محبوس در سلول وارد کند و فضا را برای او غیرقابل تحمل کند، فرد محبوس در سلول وادار به اعتراف علیه خود و دیگران به شکل دروغ می‌شود؛ یا اینکه اتهاماتی را می‌پذیرد که آنها حتی منجر به صدور حکم مرگ برای او می‌شوند یا احکام سنگین زندان را برایش رقم می‌زند؛ یا اینکه تحت فشار روحی و روانی که برایش غیرقابل تحمل می‌شود وادار به مصاحبه‌هایی می‌شود که در آن مصاحبه‌ها به آنچه که بازجویان از او می‌خواهند تن می‌دهد؛ همه این‌ها نشان از این دارد که شکنجه سفید متاسفانه در زندان‌های جمهوری اسلامی ایران به شکل حبس زندانی در سلول انفرادی اعمال می‌شود و نتایج ناگوار آن را طی چهل و سه سال گذشته شاهد بوده‌ایم.

برای روشن شدن آن‌که چه فشار روحی و روانی در سلول انفرادی به زندانی وارد می‌شود سعی می‌کنم از فیزیک سلول انفرادی شروع کنم. سلول انفرادی یعنی مکانی با مساحت بسیار محدود که در بازداشتگاه‌های مختلف این مساحت‌ها فرق دارد. مثلا سال ۱۳۸۰ که من در زندان عشرت‌آباد سپاه پاسداران متحمل حبس در سلول انفرادی شدم، سلول‌های انفرادی به اندازه‌ای بود که فقط یک نفر در آن می‌توانست جا بشود. یعنی موقع خوابیدن به اندازه قد انسان بود و دستی که از دو طرف باز بشود. البته سلول‌هایی بود که از دو طرف هم دست باز نمی‌شد. بعضی از زندانی‌ها در آن سلول‌ها نگهداری می‌شدند.

بنابراین چهار دیوار است که معمولا با رنگ کرم یا رنگی روشن، رنگ می‌شود. چشم بعد از مدتی با این رنگ‌ها اذیت می‌شود. چون رنگی ثابت است و تنوع رنگی وجود ندارد. دیوارها بسیار به زندانی نزدیک است. سقف بلندی وجود دارد که عموما از پنجره‌ای برخوردار نیستند. مثلا در زندان عشرت‌آباد، فضایی خیلی کوچک سی تا چهل سانتی‌متر در عددی در همین حدود نزدیک سقف بود که از آن هم نوری به داخل سلول نمی‌آمد. تنها می‌شد از آن طریق تشخیص داد که روز است یا شب. یا مثلا در سلول‌های انفرادی بند ۲۰۹، درست است که پنجره‌ها با ارتفاع خیلی بلند نزدیک سقف بود، ولی پشت آن ورق‌های آهنین سوراخ سوراخی گذاشته بودند که از آنها بیرون قابل دید و تشخیص نبود. ولی از آن روزنه‌ها فقط می‌شد تشخیص داد که روز است یا شب. بعضی از سلول‌های انفرادی در شهرستان‌ها از فضایی حداقلی هم محدودتر و محروم‌تر هستند. مثلا یادم است که وقتی زینب جلالیان برایم تعریف می‌کرد و از سلول های انفرادی در کردستان می‌گفت که به مدت چند ماه از آنجایی که هیچ منفذی رو به بیرون وجود نداشت، شب و روز را از دست داده بود. می‌گفت یک موقع دندان‌هایم را مسواک زدم و فکر کردم که نصف شب است می‌خواستم بخوابم و مامورین آمدند و از من خواستند که بیرون بیایم، وقتی که از آن راهروها و دالان من را گذراندند و به سمت دری بردند که رو به بیرون باز می‌شد، در هواخوری که باز شد، دیدم آفتاب درست بالای سرم است و ظهر است. یعنی حتی روز و شب را هم از دست داده بودم.

فیزیک سلول انفرادی به گونه‌ای طراحی شده که با توجه به فضا و سکوت مطلق، حس بینایی و شنوایی و تمام حواسی که وجه ممیزه انسان است و از طریق آنها زیست روزمره خودش را تنظیم و زندگی می‌کند، هم دچار اختلال شوند. مثلا سکوت مطلقی که ممکن است برای بعضی از آدم‌ها تا چند ماه طول بکشد، خیلی آزاردهنده است. این سکوت می‌تواند به نوعی توهم‌زا باشد. محرومیت از هوا، محرومیت از آفتاب، محرومیت از قدم زدن در محیط خارج از سلول، گاهی آنچنان فشاری را به انسان وارد می‌کند که واقعا فرد نمی‌تواند آن شرایط را تحمل کند. شما به این شرایط اضافه کنید که نه کتاب و نه روزنامه‌ای به شما می‌دهند و موسیقی و رادیو و تلویزیونی هم وجود ندارد. کاغذ و قلمی هم نیست. به معنای واقعی هیچ چیز وجود ندارد. به همان طریق که جسم را تحت فشار قرار می‌دهند، با محدود کردن بینایی، شنوایی و بقیه حواس پنج‌گانه انسان، مغز را هم تحت کنترل و فشار قرار می‌دهند. به این معنی که هیچ داده‌ای به ذهن شما وارد نمی‌شود. هیچ اخبار و اطلاعاتی، از دیدن و بویایی تا صدا. بنابراین به مرور زمان، گویا ذهن کارکرد خودش را از دست می‌دهد. یعنی به همان میزان که به جسم در این خلاء سلول انفرادی فشار می‌آید، ذهن هم دچار اختلالات و آسیب‌های جدی می‌شود. کسانی که شکنجه سفید را توضیح می‌دهند، می‌گویند همانطور که جسم برای زنده ماندن به هوا و مواد غذایی نیاز دارد، ذهن هم برای زنده ماندن و کار کردن نیاز به گرفتن داده‌ها و اطلاعات دارد و وقتی این‌ها نمی‌رسند، در واقع آن را دچار اختلال می‌کنند. به نوعی در این خلاء افکار و اطلاعات، ذهن آرام آرام به سمت خاموشی و تحلیل رفتن پیش می‌رود. اینجا دقیقا زمانی است که بازجو می‌تواند با ورود کردن و دادن اطلاعات و داده‌های غلط، یا اخبار و تحلیل‌های هدفمند و کانالیزه شده ذهن را برای پروژه‌ای که خودش مد نظر قرار داده آماده کند؛ یا محدودیت‌هایی که برای فرد ایجاد می‌کنند، در واقع فرد محبوس در سلول انفرادی را به گونه‌ای تحت فشار قرار می‌دهند که حتی اگر آگاه باشد از آن چیزی که به صورت خبر اشتباه یا خبر کذب یا تحلیل غلط به او می‌دهند، فرد محبوس در سلول انفرادی برای فرار از تنهایی و انزوا و بی‌کسی، سعی می‌کند که به بازجو و محیط بازجویی خود را نزدیک و دلخوش کند و آرام آرام در آن فضا قرار می‌یگیرد و با آن منطق و طریق و گفتمانی که بازجوی مسلط بر او ایجاد می‌کند، ادامه می‌دهد و در پروژه بازجوها قرار می‌گیرد.

بنابراین می‌خواهم بگویم که با توجه به محدودیت‌هایی که چه به لحاظ جسمی و چه به لحاظ روحی به زندانی در سلول انفرادی وارد می‌شود، فرد محبوس در انفرادی برای رها شدن از این وضعیت، تن به خواسته بازجو می‌دهد و اگر توام شود با فشارهای روحی و روانی و یا تهدید‌های بازجوها، یعنی اگر قرار بر این باشد که شما در سلول مدام تهدید شوید که اگر که به آنچه که آنها می‌خواهند تن ندهید، مثلا اعضای خانواده شما بازداشت و این مکان منتقل می‌شوند. همسر، خواهر، برادر، فرزند یا پدر و مادر شما. یا فرض کنید که بازجوها در گوشی‌های موبایل، لپ‌تاپ یا دیگر وسایل شخصی که به دستشان می‌افتد به اطلاعات خصوصی شما دسترسی پیدا می‌کنند و از طریق تهدید به افشای اطلاعات خصوصی آن‌ها در صورت عدم تن دادن به خواسته‌های بازجوها، فرد زندانی را تحت فشار روحی و روانی قرار می‌دهند.

برای کسی که در سلول انفرادی محبوس است، نمی‌تواند با کسی صحبت کند و در آن فضا، تنهایی و انزوا و خلاء و بی‌کسی و بی‌پناهی را تجریه می‌کند، این فشارها او را از پای در می‌آورند. بنابراین از بعد روان‌شناسانه در رابطه با حذف ورودی اطلاعات و داده‌ها، چه به لحاظ جسمی و چه به لحاظ ذهنی که برای انسان رخ می‌دهد، فرد می‌تواند تعادل روحی و روانی خودش را از دست دهد و یا ممکن است دچار اختلالات روحی و روانی شود. اختلال خواب جدی پیدا کند. اختلال اضطراب پیدا کند یا حتی برخی از محبوسین سلول‌های انفرادی که با آنها صحبت کردم می‌گویند که ما در سلول انفرادی دچار توهم شده بودیم. همچون شنیدن صدایی یا دیدن چیزی. همه این‌ها مجموعه شرایطی را برای فرد محبوس در سلول انفرادی به وجود می‌آورد که ناگزیر شود برای رها شدن از این وضعیت، خواسته یا ناخواسته، دست به انجام اقداماتی بزند. اقداماتی که تحت فشار و تحت شکنجه است و متاسفانه در دادگاه‌های جمهوری اسلامی ایران مورد استناد قرار می‌گیرد و قضات بر اساس آنها حکم می‌دهند. در واقع فعالان حقوق بشر به دنبال این هستند که بر اساس آنچه در اصل ۳۹ قانون اساسی آمده و شکنجه را منع کرده و البته اقرار و اعترافاتی که تحت شکنجه گرفته شده باشد نمی‌تواند مورد قبول باشد و اعتبار قانونی ندارد. فعالان حقوق بشر به دنبال این هستند که سلول‌های انفرادی را به‌عنوان ابزار شکنجه و اقرار ناشی از سلول انفرادی را به عنوان اقرار زیر شکنجه محسوب کنند و این روند را محدود و متوقف کنند تا فضای حداقل نسبتا مناسبی برای فرد بازداشت شده در زندان را به وجود بیاورند.

فرد بازداشت شده در دوره بازداشت، با بازجویی و بلاتکلیفی طولانی‌مدتی مواجه می‌شود؛ حتی نمی‌داند که تا چه زمانی باید در این سلول نگهداری شود. بازجو هم می‌خواهد او را به همان شیوه‌ای که گفتید بشکند و بر روح و روان او در جهتی که قصد شکستن او را دارد، تاثیر بگذارد. در بسیاری موارد پیش آمده که زندانیان گفته‌اند روزها و هفته‌ها از حضورشان در انفرادی گذشت و بازجو سراغی از آنها نگرفت. برخی گفتند در برخی موقعیت‌ها در سلول انفرادی هرچند این فکر را عملی نکرده باشند، به خودکشی فکر کرده‌اند. ولی مواردی هم بوده که تا مرحله اقدام به خودکشی پیش رفته‌اند. سوال این‌جاست که به چه شکل در سلول انفرادی فکر خودکشی قوت می‌گیرد و زندانی حاضر است که به زندگی خود پایان دهد تا از این شرایط خلاصی پیدا کند؟

در سلول انفرادی اکثر کسانی که مدت طولانی در سلول می‌مانند به مرگ یا به خودکشی فکر می‌کنند که به نظر من مولفه بسیار مهمی است، برای اثبات شکنجه بودن سلول انفرادی به لحاظ فشار روحی و روانی که به فرد محبوس در سلول انفرادی وارد می‌کند. من سلول انفرادی را دو قسمت می‌کنم. یک قسمت همین شرایط فیزیکی و حذف صدا، نور آفتاب و هر امکانی که برای زیست روزمره انسان است. یک بخش دیگر به صورت هدفمند و برنامه‌ریزی‌شده است. از نوع برخورد زندانبان تا نوع بازجویی‌هایی که فرد محبوس در سلول انفرادی با آنها مواجه می‌شود، انسان را با بحران بسیار بزرگی مواجه می‌کند. بعضی وقت‌ها آدمی در خصوص انسان بودن خودش هم به شک و تردید می‌افتد. بعضی وقت‌ها انسان به لحاظ فکری و عقیدتی مواضع سیاسی و تمام باورهایش به تردید، تزلزل و شک می‌افتد. یعنی انسان آرام آرام چیزهایی که باعث می‌شود شخصیت و هویت خودش را، اینکه من که هستم و چه کرده‌ام و الان اینجا چه می‌کنم را گم می‌کند؛ در مورد همه این‌ها به ابهام، گیجی و سردرگمی می‌افتد. بعضی وقت‌ها آدمی خودش را در زندان گم می‌کند. در سلول گم می‌کند. وقتی که هر آن چیزی که یادآور هویت و شخصیت شماست از شما گرفته می‌شود، این می‌تواند به لحاظ فیزیکی گرفتن لباس شما، گرفتن عینک شما، یا حتی گل سری که موهایتان را با آن جمع می‌کردید، باشد. هرچیزی را از شما می‌گیرند که برای شما یادآورنده آن چیزی که هویت شما و خود اصلی شما بوده است. می‌خواهند شما را از خودتان جدا کنند. با خودتان فاصله بیاندازند. شما با آن مواضع سیاسی که داشتید نباید بمانید. شما با آن افکار و عقایدی که داشتید نباید بمانید. شما با آن هویتی که در جامعه، نزد خانواده و پیش خودتان داشتید، نباید باقی بمانید. در واقع بازجو از طریق سلول انفرادی و شکنجه سفید می‌خواهد که شما را از خود واقعی‌تان جدا کند. بنابراین در این حالت، این حالت تردید، این حالت شک و تزلزل یا خود گم کردن یا گیج شدن در سلول همه این‌ها انسان را در آستانه فروپاشی واقعی قرار می‌دهد؛ تحمل این فروپاشی بسیار سخت است. به نظر بسیاری از کسانی که هم شکنجه سفید یعنی شکنجه روحی و روانی و هم شکنجه جسمی را تحمل کرده‌اند، تحمل این لحظه‌های فروپاشی، این لحظه‌های تنهایی و انزوا و خلاء و بلاتکلیفی و این گم شدن در سلول بسیار کشنده‌تر و سخت‌تر از شکنجه‌های فیزیکی است. ضمن اینکه در شکنجه‌های فیزیکی، هر ضربه‌ای که به زندانی وارد می‌شود و یا کتکی که می‌خورد، جدا کردن خط بازجو با خط زندانی پررنگ‌تر، صریح‌تر و شفاف‌تر می‌شود. ولی در سلول انفرادی، خطر دیگری وجود دارد و آن این است که بازجو در مقام شکنجه‌گر به شکل ظاهری با تو مواجه نمی‌شود. تو نمی‌توانی آن خط و ربطی را که با بازجو و شکنجه‌گر در شکنجه فیزیکی خودش را عیان می‌کند، با همان نماد و صراحت، بازجوی خودت را در سلول انفرادی ببینی و خط و مرز تعیین کنی و این‌ها جاهایی هست که انسان را به تحلیل، برداشت و به موضعی غلط می‌اندازد و خیلی وقت‌ها آدم‌ها فکر می‌کنند که آن انگیزه مقاومت را توان و نیروی مقاومت را از دست داده‌اند، خود واقعی‌شان را گم کرده‌اند یا با فاصله با مواضع در خصوص آنها به تردید افتاده‌اند و با به تردید افتادن در خصوص آن مواضع، برایشان دوام آوردن در سلول غیرممکن می‌شود و خیلی وقت‌ها به خودکشی و مرگ فکر می‌کنند.

شما خود تجربه سلول انفرادی و بعد انتقال به بند عمومی را داشته‌اید. وقتی زندانی را از انفرادی به عمومی می‌آورند، مواجه با فردی که ممکن است روزها و ماه‌ها با کسی ارتباطی نداشته و حرفی نزده، چگونه است؟ بر اساس تجربه شخصی‌تان این مواجهه به چه صورت بوده و چه تصویری از آن روزها در ذهن دارید؟

افرادی هستند که سلول انفرادی را تحمل کرده و مقاومت می‌کنند و وارد بندهای عمومی می‌شوند و این حس مقاومت در وجود آنها دیده می‌شود. ولی در اکثر مواقع وقتی کسی از سلول انفرادی می‌آید، دچار یک سردرگمی و ناباوری است. بعضی از آنها دچار افسردگی‌های شدید می‌شوند. من همیشه به دوستانم می‌گفتم به چشمان کسی که از سلول انفرادی می‌آید، دقت کنید. چشمانش نشان می‌دهد هول و هراس و اضطراب را؛ ناآرامی و تشویش که ناشی از فشار روحی و روانی در سلول انفرادی است، در چشمانشان کاملا قابل مشاهده است. به نظر من اولین چیزی که در ظاهر این افراد می‌توانستی ببینی و حدس بزنی که از سلول انفرادی می‌آیند، همین حالت نگاه‌هایشان بود؛ هراس و اضطرابی بود که در چشمانشان نشان داده می‌شد. مثلا وقتی یکی از دوستان من از سلول انفرادی آمد، دچار اختلال خواب شدید شده بود. یکی دیگر از دوستانم وقتی آمد، دچار اضطراب و بی‌قراری شدید شده بود. یعنی نمی‌توانست یک‌جا بنشیند. چند دقیقه بیشتر نمی‌توانست بر روی صندلی یا جایی که نشسته دوام بیاورد. مرتب به طبقه پایین، حیاط، باشگاه و بخش‌های دیگر می‌رفت و به بالا بازمی‌گشت. بر روی تخت خودش آرام و قرار نداشت و این بی‌قراری ناشی از همان فشارهای روحی و روانی سلول انفرادی بود. یا کسی که می‌خوابید و وقتی از خواب بیدار می‌شد فکر می‌کرد در سلول انفرادی است و بنابراین از خوابیدن خیلی اذیت می‌شد. فقط از ترس اینکه آن لحظه ای که بیدار می‌شود تشخیص نمی‌دهد که در سلول انفرادی است یا نیست. دوست دیگری داشتم که وقتی از سلول انفرادی آمد به طرز عجیبی غذا می‌خورد. یعنی اگر الان غذا می‌خورد، نیم ساعت دیگرش احساس ضعف شدیدی می‌کرد و فکر می‌کرد که دوباره باید غذا بخورد. نیم ساعت بعد دوباره می‌خورد؛ به این صورت شده بود که همه و خودش متوجه شده بودند که این شکل طبیعی ندارد و گاهی که شدت اضطرابش خیلی بالا می‌رفت، فکر می‌کرد گرسنه است و با غذا خوردن خودش را آرام می‌کرد. به هر حال من تعداد آدم‌های زیادی را دیدم که وقتی از سلول انفرادی وارد بند عمومی می‌شدند، واقعا حالت عادی نداشتند. به‌خصوص که اگر از سلول‌های انفرادی طولانی مدت، از تنهایی طولانی مدت وارد جمع می‌شدند، این رفتارها و اختلالاتی چون خواب و اضطراب و تمرکز و همه این‌ها را می‌شد در این افراد دید. بعضی از آنها با مشکلات جسمی شدید وارد می‌شدند. عموما دچار زانو درد، کمر درد، کتف درد و گردن درد بودند. گذشته از اینکه در سلول انفرادی جا برای فعالیت و تحرک وجود ندارد، نشست و برخاست بر روی زمین است و تخت و صندلی وجود ندارد، یا اینکه امکان پیاده روی درست برای آنها وجود ندارد. این‌ها دچار عارضه‌هایی در ناحیه مهره‌های گردن و کمر و زانو می‌شدند و درد زیادی می‌کشیدند. یادم است یکی از خانم‌ها وقتی از انفرادی آمد، از سینه‌اش ترشحات سیاه رنگی خارج می‌شد. برای خود من هم خیلی عجیب بود. منتظر ماند تا پزشک متخصص زنان آمد. وقتی که پیش پزشک رفت، او هم نتوانست تشخیص بدهد و نهایتا قرص‌های آرام‌بخش به او دادند. یعنی این را ناشی از فشار عصبی او می‌دانستند. در واقع یک واکنش عصبی بود که بدن نشان می‌داد. مسئله دیگر این بود که بسیاری از کسانی که از سلول انفرادی می‌آمدند، مجموعه قرص‌های زیادی با خود داشتند و در جعبه‌های قرص‌هایشان به آنها می‌دادند. شب‌ها هم آنها را صدا می‌کردند که قرص‌هایشان را بخورند. معمولا قرص‌های زیادی هم می‌خوردند. این‌ها قرص‌های اعصاب و روان بود که به‌خصوص کسانی که طولانی مدت در سلول‌های انفرادی مانده بودند، مثلا خوابشان به هم خورده بود و نمی‌توانستند بخوابند. یا اضطراب و بی‌قراری‌های شدید گرفته بودند به مرور زمان قرص‌های این‌ها افزایش پیدا کرده بود و با قرص‌های زیاد اعصاب و روان وارد بند می‌شدند. یک‌بار یادم است وقتی دادیار و رئیس زندان به بند زنان آمده بود، من وکیل‌بند بودم. در اعتراض به نگهداری زندانیان در سلول‌های انفرادی که با آنها صحبت کردم، به رئیس اندرزگاه گفتم که جعبه مخصوص قرص‌ها را لحظه‌ای به من بدهید. من می‌خواهم آن را به رئیس زندان نشان بدهم. او به من این جعبه را داد و من به رئیس زندان نشان دادم و گفتم که این فاجعه‌ای است که در سلول‌های انفرادی رقم می‌خورد و آدم‌ها با ده، پانزده قرص اعصاب و روان وارد عمومی می‌شوند. این به نظر من خودش بخشی از آن شکنجه سفید است. چرا در سلول‌های انفرادی وضعیتی به وجود می‌آید که زندانی مجبور می‌شود برای خوابیدن از قرص‌هایی که روکش ندارد و نمی‌داند که این قرص‌ها برای چیست. از چه تشکیل شده و چه آثار روحی و روانی می‌تواند بر روی فرد داشته باشد، استفاده کند؛ ناچار و ناگزیر می‌شود برای اینکه بتواند غذا بخورد و بخوابد و حتی بنشیند، از دست اضطراب و بی قراری رها شود، به این قرص ها پناه ببرد؛ به نظر من استفاده خود این قرص‌ها بخشی از شکنجه روانی را رقم می‌زند و آثار بسیار مخربی بر روی روح و روان زندانی می‌گذارد.

اغلب افرادی که سلول انفرادی را تجربه کرده‌اند، احساس می کنند پس از آزادی این تاثیرات مخرب روانی همچنان بر روی آنها وجود دارد. حتی افرادی هستند که بعد از یکی دو سال، همچنان اختلال خواب دارند و یا زمانی از محیط خانه‌شان خارج شده و به سفر می‌روند، نمی‌توانند در محیط جدید خواب درستی داشته باشند. تجربه شخصی شما چیست؟ آیا خود شما پس از طی دوره انفرادی و پس از آزادی توانستید مسیر درستی را برای درمان طی کنید؟ آیا دولت امکانات درمانی به شهروندانی که در سلول انفرادی بوده‌اند می‌دهد تا خود را درمان کنند؟ آیا فضایی برای درمان این اختلالات در ایران هست؟ آیا اصولا اینگونه موارد درمان‌شدنی یا بهبودیافتنی است؟

من اینجا مشخصا در خصوص افرادی می‌خواهم صحبت کنم که مدت‌های طولانی در سلول انفرادی مانده‌اند. کسانی که چندین ماه و یا چندین سال در سلول انفرادی بوده‌اند. قطعا حتی اگر فرد محبوس در سلول انفرادی مقاومت بکند که در سلول انفرادی نشکند و حاضر به مصاحبه، اقرار و پذیرفتن اتهام ناروا و کذب نسبت داده شده نباشد، اما واقعیت این است که شکنجه سفید و نگهداری متهم در سلول انفرادی در درازمدت آثار زیان‌باری بر روی جسم، روح و روان زندانی می‌گذارد؛ خب چنین افرادی با توجه به اینکه یا احکام سنگین می‌گیرند و وارد بندهای عمومی می‌شوند و امکان درمان درستی ندارند و به درستی به آنها رسیدگی نمی‌شود و به پزشک اعزام نمی‌شوند و امکان بازیافتن خودشان را پیدا نمی‌کنند، چون دوباره به زندان منتقل می‌شوند و به هر حال شرایط امنیتی زندان شرایط پر فشار و پر استرسی است، بنابراین امکان درمان در بندهای عمومی به وجود نمی‌آید. اما اگر بخشی از آنها با وثیقه بخواهند آزاد شوند، زیر حکم دادگاه‌ها هستند یا حتی بازجویی‌ها ادامه پیدا می‌کند. احضارشان به نهادهای امنیتی ادامه پیدا می‌کند. یعنی اینکه از آن فشار ناشی از سلول انفرادی به طول کامل بیرون نمی‌آیند. هرکدام از این‌ها فکر می‌کنند که دوباره به سلول انفرادی بازخواهند گشت و دوباره همین بازگشت به سلول انفرادی یک فشار مضاعف روحی و روانی و اضطراب را به وجود می‌آورد. این نه‌تنها امکان مداوای آنچه که در سلول انفرادی بر او رفته را از او می‌گیرد، بلکه اضطراب و نوعی نگرانی را به آن اضافه می‌کند که خودش فشار روانی را افزایش می‌دهد. من عموما این ناراحتی‌ها و این آسیب ها را در افرادی که با آنها صحبت داشتم می‌بینم که تداوم پیدا کرده است. بعضی از آنها معتقد هستند که آنچنان آسیبی در سلول انفرادی به لحاظ روانی دیده‌اند که گمان می‌کنند تا آخر عمرشان این آسیب‌ها با آنها همراه خواهد شد. مثلا از خواب بیدار شدن‌ یا خوابیدنشان. مثلا قرار گرفتن آنها در یک محیط و فضای دربسته. می‌تواند این فضا یک آسانسور و یا یک توالت یا یک حمام باشد. این شرایط برای آنها همان شرایط سلول انفرادی را تداعی می‌کند و آنها را دچار پریشانی و اضطراب می‌کند. این هر بار که تکرار می‌شود، آسیب را به فرد بیشتر می‌کند. اینکه امکاناتی برای مشاوره و درمان آسیب‌های ناشی از شکنجه سفید برای کسانی که این شکنجه را تحمل کرده‌اند به وجود می‌آید مسئله بسیار سختی است؛ برای اینکه اولا فرهنگ سازی این قضیه که باید به این فشارهای روحی و روانی توجه شود. باید فرد با عنوان درمان مورد بازیابی قرار گیرد. اما اولا فرهنگ این مسئله خیلی وجود ندارد. ثانیا امکانش نیست. طبیعتا دولت اگر متوجه شود که جایی برای دادن امکانات و خدمات برای این نوع آسیب دیدگان سلول انفرادی وجود دارد، آنجا را تحت فشار قرار می‌دهد و سراغ آن مجموعه‌ها می‌رود. ما هنوز نمی‌توانیم چنین امکانی را فراهم کنیم. گویی که من خیلی وقت‌ها به فکرش بودم که یک مجموعه‌ای باشد از پزشکانی که داوطلبان به آسیب‌دیدگان شکنجه‌ها کمک کنند. ولی نتوانستیم امکانش را فراهم کنیم.

آیا می‌توان با ثبت شکایت به سلول‌های انفرادی اعتراض کرد؟ می‌دانم که شما و جمعی از فعالین مدنی و زندانیان سیاسی سابق چندی پیش با حضور در دفتر قضایی نسبت به نگهداری متهمان در سلول‌های انفرادی شکایت خود را ثبت کردید. آیا شکایت چه در زمانی که فرد بازداشتی از سلول انفرادی به بند عمومی منتقل می‌شود و چه زمانی از زندان آزاد شده است، به هدف این‌که پروسه درمان پیش برود هم میسر است؟ جدای از این‌که عاملان و آمران این امر باید مورد محاکمه قرار بگیرند.

اتفاقی که می‌افتد این است که وقتی آسیب دیدگان سلول انفرادی به بندهای عمومی می‌آیند و با ناراحتی‌هایی مواجه می‌شوند، با آسیب‌های جدی به روح و روان و جسمشان مواجه می‌شوند و به فکر مداوا و درمان و یا حداقل پیگیری می‌افتند، در واقعیت و عمل، مجموعه‌ی زندان، با توجه به اینکه اگر امکان ثبت این رسیدگی و پیگیری‌ها و درمان‌ها را برای فرد به وجود بیاورد و ثبت بکند، این فرآیند سند و مدرک‌سازی علیه نهادهای امنیتی و سلول انفرادی و شکنجه ها هم خواهد بود، مانع این کار می‌شود. یعنی مجموعه‌ای از پزشکان مستقل این امکان را ندارند. پزشکان خود زندان هم تحت کنترل و نظارت دستگاه‌های امنیتی هستند. بخشی از این پزشکان وارد بندهای ۲۰۹، دو الف، ۲۴۰ و ۲۴۱ می‌شوند. من شاهد بودم که وقتی پزشکان وارد بندهای امنیتی می‌شوند، عموما ماموران امنیتی در بسیاری از این موقعیت‌ها آنها را همراهی می‌کنند. مثلا من یادم هست که یک‌بار که من به پزشک نیاز پیدا کردم، بازجو در کنار پزشک بالای سر من بود. گو اینکه پزشکی که بالای سر من بود خیلی بدتر از بازجوی من بود. یعنی موضعش خیلی سرسخت‌تر بود و برخورد به مراتب سنگین‌تری داشت.

در بند ۲۰۹ این مسئله پیش آمد؟

بله در بند ۲۰۹ بود. من یادم هست که پزشکی که لباس سفید پزشکی به تن داشت آنچنان با من با خشونت برخورد کرد که بازجوی من از اتاق خارج شد. آن‌ها من را روی زمین و روی موزائیک خواباندند. به جای اینکه بر روی تخت بخوابانند. و حتی دست‌های من را از دو طرف پزشک گرفت و روی من داد و تهدید می‌کرد که اگر اجازه ندهی که من این آمپول را بهت بزنم، دستت را با زنجیر به پایه‌های تخت می‌بندم و پاهایت را هم می‌بندم، دیگر نمی‌توانی تکان بخوری و این کار را انجام می‌دهم. بنابراین می‌خواهم بگویم که آن‌چیزی که در سلول‌های انفرادی اتفاق می‌افتد، بخشی از همان شکنجه سفید است که چه فیزیک سلول انفرادی، چه نحوه بازجویی‌ها، چه نحوه رسیدگی پزشکی، آن را تکمیل می‌کند. بنابراین وقتی فرد را به بند عمومی می‌آورند، بهداری و پزشکان زندان و سیری که پرونده پزشکی زندانی در آنجا دارد می‌گذراند می‌تواند مثل پرونده قضایی باشد که تاثیر قضایی ندارد. یعنی ما از دادرسی‌های عادلانه برخوردار نیستیم. برای اینکه نهاد امنیتی تاثیرگذار است و قوه قضائیه را تخت اختیار و چنبره خودش قرار می‌دهد و اعمال نفوذ می‌کند. این اتفاق در خصوص بهداری‌ها هم روی می‌دهد. شما هر اعزامی به هر بیمارستانی داشته باشید، دادیار باید مجوز دهد. دادیار به چه صورت مجوز را می‌دهد؟ قطعا باید نظر نهاد امنیتی وجود داشته باشد. بنابراین نظر نهاد امنیتی به همان میزان که در روند قضایی پرونده ها و حین رسیدگی تاثیرگذار است، در امر درمان و پزشکی هم تاثیر دارد و همان فیلتر و همان کنترل را انجام می‌دهد. بنابراین این مسئله در زندان‌ها امکان ندارد به درستی اتفاق بیفتد، شاید به صورت شکلی اتفاق بیافتد. به نظر من البته همان شکلی هم مفید است و باید ثبت شود. اما اینکه بعد از آزادی بشود این کار را کرد، واقعیت این است که پزشکی قانونی در نظام جمهوری اسلامی ایران زیر نظر قوه قضائیه است و از استقلال برخوردار نیست. نهادی که برای امر پزشکی زیر نظر نهادی باشد که آن نهاد خود عامل و آمر این وضعیت است، من خیلی امیدی به آن ندارم. گو اینکه مثلا در رابطه با پرونده‌هایی که زندانی را از داخل زندان به بیمارستان فرستاده‌اند و از آنجا به این نتیجه رسیده‌اند که به پزشکی قانونی بفرستند، پزشکی قانونی نظر صریح و شفاف پزشکی نمی‌نویسد. مثلا می‌گوید که این فرد را شما می‌توانید در زندان نگه دارید ولی به شرط اینکه استرس نداشته باشد. آیا پزشکی که در پزشکی قانونی این رای را اجرا می‌کند با مفهوم زندان آشناست؟ اگر آشنا نیست و می‌داند یکی از ویژگی‌های زندان اضطراب، استرس و شرایط ناشی از زندان چون دوری از خانواده، بیماری و مشکلات دیگر و تحت نظر نهاد امنیتی و قضایی زندگی کردن است، آیا نمی‌داند که یکی از الزامات زندان، یکی از چیزهایی که همیشه با زندان ملازم است، اضطراب و استرس است؟ این رای مستقل و پزشکی نیست. در واقع رایی است که فقط یک رفع تکلیف از آنها می‌کند. یا مثلا در رابطه با فردی که اگر در زندان نگهداری شود، این نگهداری منجر به معلولیت می‌شود، مثلا در رابطه با خانم راحله احمدی این اتفاق افتاده است. برای ایشان بیمارستانی که خود تحت نظارت قوه قضائیه است نوشته است که اگر ایشان در زندان نگهداری شود، بنا بر این دلائل پزشکی می‌تواند منجر به فلج شدن این خانم شود. پزشکی قانونی بر روی این چه نظری می‌دهد؟ متاسفم بگویم که پزشکی قانونی در مورد مسئله زندانیان، به‌خصوص زندانیان سیاسی و عقیدتی نظر مستقل پزشکی و درمانی نمی‌دهد و تحت فشارهای نیروها و نهادهای امنیتی و قوه قضائیه، ما نظر پزشکی مستقل از کمیسیون پزشکی‌ها نمی‌گیریم. شما در مورد بهنام محجوبی هم دیدید که حتی نظری هم که از سوی کمیسیون پزشکی آمد، باز توسط نهادهای امنیتی و قضایی به آن اعتنایی نشد و منجر به فوت بهنام محجوبی شد. یا در وضعیت فعلی در رابطه با آقای محمد نوری زاد، قطعا نظر پزشکان در بیمارستان‌هایی که آقای نوری زاد را برده‌اند بر این است که ایشان نباید در زندان نگهداری شوند. آیا پزشکی قانونی چنین نظر صریح و قاطعی را به قوه قضائیه داده است؟ بنابراین می‌خواهم بگویم که علیرغم اینکه من با شما موافق هستم که قطعا این موارد باید به ثبت برسد، حتی اگر مورد رسیدگی قرار نگیرد و قوه قضائیه توجهی به آنها نکند، از این حیث که مستندسازی می‌شود از طریق شکنجه شده علیه شکنجه‌گر که سیستم قضایی و امنیتی نظام جمهوری اسلامی ایران است، و باید روزی مورد دادخواهی قرار بگیرد، و این مسئله مسئله مهم تاریخی است. سند تاریخی است. این امر مهمی است که باید به آن پرداخته بشود. اینکه چقدر نتیجه بدهد، خیلی امیدوار کننده نیست. ولی به نظر من می‌تواند به عنوان اهرم فشار بر روی نهادهای امنیتی و قضایی آن را به دست بگیریم یا اینکه افکار عمومی را روشن کنیم. اگر نمی‌توانیم این روند را متوقف کنیم، حداقل تا حدی بتوانیم آن را کنترل کنیم.

آیا تاثیرات روانی سلول انفرادی با توجه به شرایط حاکم بر بندهای امنیتی در جمهوری اسلامی، بر زنان و مردان متفاوت است یا خیر؟ با توجه به رفتاری در انفرادی با زنان می‌شود. مثلا بحث پوشش یا موضوع عادت ماهیانه برای زنان و تاثیر آن بر روند بازجویی. تخریب‌های جنسی حین بازجویی از فرد بازداشتی و یا تهدید به افشای اطلاعات خصوصی فرد بازداشتی توسط بازجو.

سلول انفرادی برای هر موجود زنده‌ای شکنجه است. هر موجود زنده‌ای به هوا نیاز دارد. به صدا نیاز دارد. به آفتاب نیاز دارد. وقتی که این‌ها را از موجود زنده بگیرید، زیست روزمره و بودنش را دچار اختلال می‌کنید. وقتی روابط اجتماعی انسان را محدود می‌کنند. وقتی سخن گفتن و شنیدن و مجالست را از انسان می‌گیرند و در انزوا و خلاء او را می‌برند، واقعیت این است که انسان را گویی از انسان بودنش جدا می‌کنند. بنابراین سلول انفرادی برای هر انسانی شکنجه است. شک و تردیدی نیست. روانشناسی هم شکنجه سفید را یکی از هولناک‌ترین انواع شکنجه می‌داند. این شکنجه روح و روان انسان را مورد هدف قرار می‌دهد و دچار اختلال می‌کند. اما اینکه در سلول‌های انفرادی برای زنان فشار مضاعفی می‌تواند وجود داشته باشد، به نظر من هم سیستم بازجویی و هم سیستم نگهداری زنان در سلول‌های انفرادی امکان این فشار مضاعف را برای بازجو فراهم می‌کند. اینکه زنان در جامعه ما همواره با تبعیض و سرکوب مواجه بودند، این تجربه زیسته زنان در جامعه ایران است. به‌خصوص در حکومت دینی و در یک نظام مردسالار. خیلی از ما این تجربه‌های سرکوب، تحقیر و اذیت و آزار را داشته‌ایم. ولی در سلول انفرادی هرکدام از این‌ها به توان چند برابر اعمال می‌شود. شاید تحقیر جسم از همان نوع تحقیری است که همواره شاهدش هستیم. ولی در سلول انفرادی این تحقیر فشار مضاعف ایجاد می‌کند. مثلا وقتی که وارد فایل‌های شخصی شما می‌شوند و در رابطه با آن روابط شما را زیر سوال می‌برند، یا آن را به عنوان یک اهرم تهدید قرار می‌دهند. اینکه ما به خانواده‌ات این عکس‌ها و فیلم‌ها را نشان می‌دهیم یا اینکه ما این‌ها را در فضای مجازی پخش می‌کنیم و اعتبارت را از تو می‌گیریم و آبرویت را می‌بریم. یا مداخلات دیگری در امور خصوصی مربوط به زنان می‌کنند، این‌ها بار مضاعف روانی بر روی زنان می‌گذارد و خیلی از زن‌ها به دلیل ترس از آبرویشان و ترس از آن‌چیزی که نمی‌خواهند به هر دلیلی در افکار عمومی مطرح شود، این فشارها را تحمل نمی‌کنند و تن به خواسته بازجو می‌دهند. مثلا در رابطه با تست بکارتی که من از دو نفر از همبندی‌هایم تا الان شنیدم که اتفاقا هر دو هم متعلق به بازداشتگاه سپاه پاسداران بود. واقعا این فشار روانی خیلی زیادی به آنها وارد کرده بود. برای اینکه در برابر این کار مقاومت کرده بودند ولی وقتی در سلول انفرادی هستی، نه وکیلی داری و نه با کسی می‌توانی حرفی بزنی و بی‌دفاع در سلول قرار گرفتی، هرکدام از این فشارها می‌تواند زن را از پای در بیاورد. یا من یادم هست که خانمی که مذهبی هم بود. او را تحت فشار قرار داده بودند در خصوص روابطی که با آقایی که با او دوست شده بود، توضیح شفاهی بدهد و وقتی این خانم نپذیرفته بود، به او گفته بودند که کاغذ و خودکار می‌دهیم که به سلول بروی و این‌ها را برای ما بنویس. او از این فشار به‌عنوان یکی از فشارهایی که خواب و تمرکز و اعصابش را برهم زده بود و او را خیلی تحت فشار قرار داده بود نام می‌برد. خودش می‌گفت که از من می‌خواستند بنویسم و این برای من خیلی هولناک بود. اگر هم نمی‌نوشتم بدرفتاری بازجوها با من افزایش پیدا می‌کرد و من تحمل شرایط سلول به اضافه تحمل این همه بدرفتاری بازجو را نداشتم. بنابراین دچار درگیری ذهنی هولناکی شده بودم که نمی‌توانستم تصمیم بگیرم چه باید بکنم. واقعیت این است که در سلول انفرادی، اگر هم بازجو به سراغت نیاید، باید بتوانی مدتی طولانی تنهایی، بی‌کسی و حتی حرف نزدن با بازجو را دوام بیاوری و تحمل کنی. قبول کردن این‌ها توسط آدمی که در سلول انفرادی است آسان نیست. بنابراین ناگزیر می‌شوی که تن به خواسته بازجو بدهی که اگر هم انجام بدهی برای یک زن خیلی هولناک و شکننده است و می‌تواند موضع آن خانم را در ادامه بازجویی‌ها که هیچ ربطی به این موضوع ندارد را پایین بیاورد و بازجو را بر آن زن مسلط کند. این‌ها اتفاقاتی است که برای زنان در سلول می‌افتد.



source https://zanan.bashariyat.org/?p=44037

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر