۱۱ آذر ۱۴۰۰

پَستی یک پُست؛ تاریکی میز منشی‌گری

ماهنامه خط صلح

«روشا» هرچه قوت در بدن بی حسش مانده بود را در پاهایش جمع کرد. با لگد تن سنگین رئیسش را از مبل دونفره به پائین انداخت. خودش را در گوشه‌ای جمع کرد و فریاد کشید: «دایی! دیوانه شده‌ای؟» این‌ها بخشی از سخت‌ترین شب زندگی روشا به عنوان یک منشی است. این اتفاق یکی از چالش‌های منشی‌هایی است که در ادارات خصوصی یا دولتی ایران کار می‌کنند. حجم عظیم نقش‌های تعریف‌نشده، ساعات متغیر و گاه طولانی کافی، نداشتن بیمه و امنیت شغلی را به خشونت کلامی و گاه جنسی را نیز باید به آن اضافه کرد.

کافی ‌است که بخش نیازمندی‌های روزنامه را ورقی بزنید. منشی‌گری نیز مانند فروشندگی به شغلی زنانه و کالایی قراردادی در حال تبدیل شدن است. «به یک منشی خانم، مجرد، با روابط عمومی بالا و ظاهری آراسته نیازمندیم». همین جمله بازار جذب منشی را نشان می‌دهد. کارفرمایان دیگر به منشی تنها برای هماهنگی کارها نیاز ندارند. منشی دیگر مانند گذشته نیروی کارش را در اختیار کارفرما قرار نمی‌دهد. او باید بدن، وضعیت تاهل و تمام توانایی‌اش را در قبال دریافت حقوقی اغلب کم‌تر از مصوب اداره‌ی کار و تعاون برای فرار از بیکاری در اختیار کارفرما قرار دهد. آمار دقیقی از تعداد منشی‌ها و نوع جنسیت‌شان در ایران وجود ندارد. اما شواهد میدانی نشان می‌دهد که بخش بزرگی از منشی‌ها را زنان جوان و مجرد تشکیل می‌دهند. زنانی که در نبود فرصت کاری مناسب یا داشتن حداقل استقلال مالی این شغل را می‌پذیرند. در ادامه روایت‌های زنانی را می‌شنویم که در دوره‌ای از زندگی‌شان به اجبار یا اختیار شغل منشی‌گری را انتخاب کرده بودند.

از خودبیگانه شده بودم

«پروین»چون در دانشگاه مامایی خوانده بود تصمیم گرفت تا پیداکردن یک شغل خوب، در مطب یک کارشناس‌ارشد مامایی منشی شود. او مدت سه سال در مطب کار کرد. ابتدا کمی زمان برد تا چم و خم کار دستش آمد. به زنان باردار و بیمارانی که وقت و بی‌وقت زنگ می‌زدند، باید پاسخ می‌داد. مانند بقیه منشی‌ها، درِ مطب را باز و بسته می‌کرد. محیط را تمیز می‌‍کرد. پس از مدتی، علاوه‌بر تنظیم وقت، بدون افزایش حقوق، برای تبلیغات بیش‌تر و جذب مشتری صفحه اختصاصی مطب را در اینستاگرام نیز راه‌اندازی کرد. طولی نکشید که دنبال‌کنندگان صفحه به بیش از سیزده هزار نفر رسیدند. حقوقش نزدیک به دو سال تغییر نکرده و یک میلیون و هشتصدهزار تومان بود. بیمه هم نبود. بالاخره یک روز با افزایش حجم زیاد کار دفتری و فضای مجازی درخواست حقوق بیش‌تری کرد. پس از اعتراض، به شرط افزایش جذب مراجعان بیش‌تر، حقوقش به سه میلیون تومان رسید. یک روز عصر بعد تماس ماما و اعتراض به محتوای تولید شده در فضای مجازی تصمیم گرفت کارش را برای همیشه رها کند. به گفته‌ی پروین حجم زیاد کار و حقوق کم انگیزه‌ی ترک کارش نبود چون به آن عادت کرده بود. او می‌گوید: «فرصت شغلی مناسبی در یک شهر کوچک برایم وجود نداشت. تصمیم گرفتم ادامه تحصیل دهم تا شاید بتوانم در آزمون استخدامی شرکت کنم. ارشد قبول شدم. حالا دیگر تحصیلاتم هم‌سطح او شده بود. متوجه اشتباهاتش در تشخیص و ویزیت بیماران می‌شدم. رفتار ماما هم با من کاملاً تغییر کرد. اوایل من را با عنوان دوست خطاب می‌کرد اما بعد مدام با تاکید می‌گفت خانم منشی. کاملاً مشخص بود که می‌خواست با بهانه‌های مختلف به من بفهماند که من یک منشی‌ام و من را تحقیر کند. تقاضاهایش در فضای مجازی بسیار زیاد شده بود. از محتواهای تولیدشده خیلی ایراد می‌گرفت. حقوقم را هم بالا نمی‌برد. می‌گفت برایش نمی‌صرفد. می‌دانست کار کم است». او درمورد حسش به شغل منشی‌گری می‌گوید: «به یک نوعی از خودبیگانگی رسیده بودم. در تمام مدتی که در آن دفتر از ترس بیکاری کار کردم، حس حقارت وحشتناکی را تجربه کردم. برایم پذیرش این موضوع خیلی سخت بود که با این مدرک و آگاهی هیچ فرصت شغلی بهتری از یک منشی ساده برایم وجود ندارد. حقوق اداره کار را هم نداشتم. نه تنها ماما حتی بیماران هم به چشم حقارت به یک منشی نگاه می‌کنند. الان بیکارم اما دیگر آن حس بد تحقیرشدگی و زیربار بی‌عدالتی رفتن را ندارم».

منشی‌گری انگار پست‌ترین شغل است

«مریم» به عنوان منشی در دفتر یک موسسه‌ی آموزشی زبان انگلیسی استخدام شده بود. قرار بود که کار ثبت نام و دریافت شهریه زبان‌جویان را انجام دهد. شرح وظیفه‌ی خاصی برایم مشخص نشده بود. به مرور کارهای بیش‌تری به او واگذار شد. از زودتر آمدن و دیرتر رفتن گرفته تا خرید ملزومات موسسه و نیازهای شخصی همکاران. همکارانش زن بودند. همین موضوع خیالش را از نظر امنیت محیط کار راحت کرده بود. تابستان کلاس‌ها گاهی تا نیمه شب طول می‌کشید. او باید تنها در دفتر می‌ماند. او می‌گوید: «سه سال پیش حقوق دریافتی من فقط ۲۰۰ هزار تومان بود. بیمه هم نبودم. هربار که به مدیر موسسه از حجم زیاد کارم اعتراض می‌کردم، می‌گفت: «مگر چه کاری انجام می‌دهی؟ یک در را باز و بسته کردن است دیگر». من تحصیلات دانشگاهی نداشتم. هربار که تقاضای دستمزد بیش‌تری می‌کردم، می‌شنیدم که به همکاران می‌گفت: «کسی مثل او که مدرکی ندارد جایی بهتر ازینجا برایش پیدا نمی‌شود». برادرم که مریض شد، دیگر به سر کار برنگشتم. آن‌جا شاید امنیت جسمی داشتم اما هر روز نگاه تحقیرآمیز والدین و مدیر را تحمل می‌کردم. انگار منشی باید فقط کار کند و هیچ نگوید». مریم چندماه بیکار ماند. سپس در آموزشگاه رانندگی باز به عنوان منشی استخدام شد. او هم‌چنان آن‌جا مشغول است. در مورد محیط کار جدیدش می‌گوید: «این‌جا شاید محیط کاملاً زنانه نباشد اما هم حقوق بهتری دارم و هم بیمه هستم. کسی هم تحقیرآمیز با من رفتار نمی‌کند. انگار منشی‌گری پست‌ترین شغل در کشور است. به همین خاطر هرکسی به خودش اجازه می‌دهد هرطور دوست داشت با شما رفتار کند. اما کلاً فرقی ندارد محیط زنانه باشد یا مردانه. منشی همیشه منشی بیش نیست».

استقلال مالی به هر قیمتی، اشتباه است

تازه از دانشگاه فارغ‌التحصیل شده بود. خبری از آزمون استخدامی و کارهای مناسب رشته تحصیلی‌اش هم نبود. بانک‌ها هم به خاطر مرخصی زایمان اجباری نیروی زن کمتری استخدام می‌کردند. ساجده می‌گوید به اصرار خانواده‌اش تصمیم گرفت منشی یک دفتر مشاوره شود. او می‌گوید: «شیفت عصر، ماهی ۲۵۰ هزارتومان بدون بیمه و مزایا. محیطش کاملاً امن و ساکت بود. با مدیریت و مراجعان هم مشکلی نداشتم. مشکل از آن‌جا شروع شد که مرکز مشاوره، مراجع خاصی نداشت در نتیجه درآمدی نداشت که بتواند حقوق مرا بدهد». به گفته‌ی او باید هم منشی‌گری می‌کرد، هم تبلیغات و هم تولیدمحتوا تا تعداد مراجعان به حدی برسد که مدیر حقوقش را بدهد. ساجده از استرس آن روزهایش می‌گوید: «مدیر از اتفاقات درون مرکز مشاوره بی‌خبر بود. نمی‌دانست من همه‌ی کارگاه‌ها و نشست‌های تخصصی را برگزار می‌کردم. سخنرانان را راضی می‌کردم تا از مرکز پولی نگیرند. باید سعی می‌کردم مرکز مشاوره فعال باشد تا حقوقم را بدهند. روز اول حرفی درباره‌ی شرط حقوق زده نشده بود. برای مدیریت اما فقط خروجی، یعنی درآمد مرکز اهمیت داشت». حقوق کم و بی‌ثبات یکی از مشکلات ساجده بود. او می‌گوید با این‌که هر دویمان میزان تحصیلات یکسانی داشتیم اما او به واسطه‌ی جایگاهش کم کاری‌های خودش را به گردن من و کم سن و سالی‌ام می‌انداخت. «در نهایت مرا به برداشت پول از صندوق دفتر متهم کرد. دیگر نتوانستم این وضعیت را تحمل کنم. من برای فرار از بیکاری در آن‌جا کار می‌کردم. آن کار واقعاً در حد تحصیلات و سوابق اجرایی‌ام نبود. در نهایت از آن‌جا استعفا دادم». ساجده درحال حاضر کارمند یک شرکت تبلیغاتی است. او در مورد انتخاب شغلش می‌گوید: «فکر می‌کنم اینکه به بهانه داشتن استقلال مالی، به هر قیمتی تن به هر کاری دهیم، اشتباه است. چون تاثیر مخرب روحی که بر ما می‌گذارد تا مدت‌ها ما را اذیت می‌کند. اعتمادبه نفس ما را نیز از بین می‌برد».

اذیت در سایه‌ی امنیت

روشا روایت‌اش با آن‌چه از دیگران شنیدیم، فرق می‌کند. او در دفتر کسی که مثل دایی‌اش بود، منشی‌گری می‌کرد. در محیطی که به گفته‌ی خودش ابتدا بوی امنیت می‌داد خشونت جنسی را تجربه کرده است. او می‌گوید برایش مهم نبود تنها زن آن شرکت است. خوشحال بود که در بیست سالگی با یک تیم حرفه‌ای، در یک جای مهم کار می‌کند. ساعات طولانی سرکار بود. گاهی تا پایان جلسه‌ها، جمع و طبقه‌بندی مباحث باید ساعت‌ها با مدیرش، که به گفته‌ی خودش آن‌قدر آشنایی فامیلی داشتند که دایی خطابش می‌کرد، تنها می‌ماند. خانه‌ی دایی‌اش هم روبه رو دفتر بود. گاهی پس از کار به خانه‌اش می‌رفتند. گاهی هم او را به خانه می‌رساند. روشا از حجم زیاد کارش اغلب خسته بود اما شکایتی نمی‌کرد. «یک شب پس از جلسه، دایی از من خواست تا بمانم درمورد مشکلات کاری صحبت کنیم. درِ شرکت را بستیم و به خانه‌اش رفتیم. زنش برای خرید از خانه بیرون رفته بود. پشت سرم شنیدم که در را قفل کرد و کلید را در جیبش گذاشت. ترسیدم. رفتم روی مبل دو نفره روبه‌روی پنجره بزرگ شیشه‌ای رو به خیابان نشستم. وسایلم را کنار خودم گذاشتم تا نتواند کنارم بنشیند. به بهانه‌ی این‌که حرف مهمی دارد گوشی‌ام را از من گرفت و در جیبش گذاشت. ترسیده بودم اما سعی کردم عادی رفتار کنم». گریه می‌کند و ادامه می‌دهد: «رئیسم کمی حرف زد. من گفتم که می‌خواهم به خانه بروم. گفت: «کجا می‌روی؟ بمان». بعد به سمت من حمله کرد و من را روی مبل خواباند. تنش را روی من انداخت. با صورتش، صورتم را لمس و شروع به بوسیدنم کرد».

از ترس آبرو سکوت نکردم

روشا درحالی که یادآوری خاطرات اذیتش می‌کند اما می‌گوید: «من سعی کردم او را از خودم دور کنم. با لگد بر شکمش کوبیدم. با تمام توانم او را پرت کردم از مبل به پایین. بعد بلند شد و روی مبل دیگر نشست. من شروع کردم به گریه‌کردن. پرسیدم که چه مرگت شده؟ میدانی داری چکار می کنی؟ او شروع کرد به ابراز علاقه. گفت: «هرچه بخواهی برایت می‌خرم. با زن دومم هم این‌گونه آشنا شدیم. درنهایت رضایت او را گرفتم. راضی‌ات می‌کنم». او لحظه‌ی فرار از خانه را این‌گونه توصیف می‌کند: «دستم را درون کیفم نگه داشته بودم. کلید را در دستم گرفتم تا اگر باز به من حمله کرد از خودم دفاع کنم. صدایم به هیچ جا نمی‌رسید. کسی آن دوروبر نبود. بلند شدم گفتم می‌خواهم بروم. نمی‌دانم چه شد که در را باز کرد. بین در ایستاد. سعی می‌کرد بدنم را لمس کند. خودم را به زور از لای در به بیرن پرت کردم. ساختمان روبه‌رویی دوربین مداربسته داشت. او از ترس ثبت در فیلم از خانه بیرون نیامد. مدتی در خیابان پرسه زدم. جیغ کشیدم. داد زدم و بعد به زنش زنگ زدم تا دنبالم بیاید و مرا به خانه برساند». پس از رسیدن به خانه موضوع را برای خانواده‌اش تعریف می‌کند. «خانواده‌ام عصبانی شدند. مادرم به او زنگ زد و گفت انگار به دختر خودت تعرض کردی». او درمورد شکایتش می‌گوید: «مدام خانواده‌ی او خواهش می‌کردند که چیزی نگویم تا آبروی خودم هم نرود. اما من برای این‌که بتوانم شکایت کنم بلافاصله با همان لباسی که به من حمله کرده بود به کلانتری رفتم. آن‌جا هم می‌گفتند حالا که به شما تجاوز نکردند. من از تصمیمم پشیمان نشدم. می‌خواستم مجازات شود». روشا پس از تنظیم شکایت و تحویل برخی مدارک شکایتش را ثبت کرد. پس از پیگیری تعرض ثابت شد. آقای «ح.نون» به دو سال عدم فعالیت و چند ضربه شلاق محکوم شد. روشا در مورد آن شب می‌گوید: «در تمام آن لحظات سخت که در خانه با او تنها بودم به خودم می‌گفتم: «روشا نگذار به تو تجاوز کند». پس از فرار از خانه‌اش تصمیم گرفتم تنبیهش کنم تا دیگر تکرارش نکند. من از ترس آبرو سکوت نکردم. سکوت زنجیره‌ی تعرض و تجاوز را گسترش می دهد». او هنوز به سختی از آن روزها یاد می‌کند. نتوانسته‌ آن اتفاق را هضم کند. از این‌که اما او را قانونی مجازات کرده راضی است.

نمی‌خواهم از آن روزها حرفی بزنم

«فاطمه» منشی نبوده است. او قبل از کار فعلی‌اش، چندین جا در محیط‌های گاه تک جنسیتی(مردانه) کار کرده است. به درخواست مصاحبه‌ام جواب رد می‌دهد. دوست ندارد از تجربه‌های تلخ کاری‌اش بگوید. به این جمله‌ی کوتاه بسنده می‌کند: «نمی‌خواهم از آن روزها حرفی بزنم». می‌فهمم که آن‌چه در گذشته بر او گذشته، اثر ناخوشایندی بر روان او داشته که هنوز ترمیم نشده‌است. از لابه‌لای حرف‌های گذشته‌اش به یاد دارم در محیط‌های رسمی نیز، همکاران مرد به بهانه‌ی روشنفکری، راحت تنت را لمس می‌کنند یا درمورد مسائلی حرف می‌زنند که آزار دهند‌ه‌ است. او تنها زنی نیست که دوست ندارد از آن‌چه تجربه کرده، حرفی بزند. زنان بسیاری ترجیح می‌دهند برای ترمیم آسیب روحی‌شان کم‌تر از تجارب ناخوشایند محیط کارشان چیزی بگویند. روابط قدرت مهم‌ترین فاکتوری است که باید در این خصوص مد نظر داشت تا دلایل جامعه‌شناختی این پدیده را فهم کرد. منشیان از کم‌قدرت‌ترین اقشار در میان طیف کارمندان هستند و در نتیجه رئسای آنان در بسیاری از مواقع از این مسئله سوءاستفاده می‌کنند.

شاید وقتش رسیده باشد که زنان پرده از خشونت‌های پیدا و پنهان محیط کارشان بردارند. شاید شفاف‌سازی از عدم رعایت و تعرض به حریم خصوصی زنان در شغل‌های مختلف موجب شود که اندک قانون‌های حمایتی از حقوق زنان در کشور رنگ اجرایی به خود گیرد.



source https://zanan.bashariyat.org/?p=47513

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر