۸ اردیبهشت ۱۴۰۰

فشار و تبعیض مضاعف، تجربه زنان همجنسگرا در ایران

شایا گلدوست

«سن و سال کمی داشتم وقتی که به اجبار خانواده ازدواج کردم. خودم و گرایش جنسی‌ام را به درستی نمی‌شناختم و حتی اگر به این موضوع آگاهی داشتم هم نمی‌توانستم در مقابل فشار خانواده‌ام مقاومت کنم. چندین سال طول کشید تا بتوانم از همسرم طلاق بگیرم، اما نتیجه این رابطه که زندگی‌ام را تباه کرد، فرزندی ۵ ساله‌ است.»

«مریم» یک زن همجنسگرا در یکی از شهرهای کوچک جنوب کشور است. او از مشکلات خود به عنوان یک زن «لزبین» در فضای بسته جامعه ایران می‌گوید؛ جامعه‌ای که او را نمی‌پذیرد، خانواده‌ای که او را نمی‌فهمند و قانونی که نه تنها از او حمایت نمی‌کند، بلکه او را به عنوان یک مجرم می‌شناسد و به دلیل گرایش جنسی‌اش او رو مستحق سخت‌ترین مجازات‌ها، حتی به قیمت جانش می‌داند.

۲۶ آوریل هر سال روز مشاهده‌پذیری لزبین‌ها (زنان همجنسگرا) نامگذاری شده است. این روز از سال ۱۹۹۴ با هدف آگاهی‌رسانی و مشاهده‌پذیری جوامع و رفع خشونت و تبعیض علیه زنان همجنسگرا جشن گرفته می‌شود. انجمن روانپزشکی آمریکا از سال ۱۹۷۴ و سازمان بهداشت جهانی در سال ۱۹۹۲ همجنسگرایی را از لیست بیماری‌های روانی خارج کردند و نتیجه تحقیقات دانشمندان علوم اجتماعی و رفتاری و متخصصان روانشناسی در جهان این است که همجنسگرایی یک شاخه سالم از گرایش جنسی در انسان است.

مریم می‌گوید که بعد از این همه سال زندگی اجباری حالا با فردی که دوستش دارد در رابطه است؛ اما پنهانی و با هزار و یک ترس. نه می‌تواند به راحتی با فردی که دوستش دارد زندگی کند و نه مطمئن است که بتواند در مقابل فشارهای خانواده برای ازدواج مجدد مقاومت کند.

«از ازدواجم چهار سال گذشته بود که رفته رفته به گرایش جنسی‌ام پی بردم‌‌. تا آن زمان سردرگم بودم. دلیل بی‌میلی و بی‌احساسی به همسرم و به رابطه جنسی‌مان را نمی‌دانستم. وقتی هم که به گرایش جنسی‌ام پی بردم اسیر یک زندگی و بچه‌ای بودم که در شکم داشتم. با هزار و یک بهانه طلاق گرفتم و حالا دوباره اسیر خانه پدری هستم و هر روز زیر بار فشارهایی که جانم را به لبم رسانده‌اند؛ فشار برای این که مجدد با یک مرد ازدواج کنم، این که من جوانم و نمی‌توانم با یک بچه تنها بمانم، این که باید سایه یک مرد بالای سرم باشد و تا کی می‌خواهم به این زندگی به این شکل ادامه دهم. اما هیچکس نمی‌داند عذابی که همه آن سال‌ها در زندگی مشترک کشیدم کابوس روزها و شب‌هایم است.»

در ماده ۱۲۹ قانون مجازات اسلامی برای رابطه جنسی دو زن یک‌صد ضربه شلاق در نظر گرفته شده است و در ماده ۱۳۵ لایحه جدید مجازات اسلامی نیز همین کیفر را برای زنان لزبین (همجنسگرا) در نظر گرفته‌اند. با این حال ماده ۱۳۵ این لایحه حکم اعدام در نظر گرفته‌شده برای تکرار همجنسگرایی در زنان را تایید کرده و آورده است: «هر‌ گاه زنی به جرم رابطه جنسی با زن دیگر سه بار محاکمه و حد بر او جاری شود، در مرتبه چهارم اعدام خواهد شد. تعریف مساحقه (رابطه جنسی دو زن با یکدیگر) اما در این لایحه اندکی تغییر کرده است.

در قانون مجازات اسلامی فعلی، چنانکه ماده ۱۲۷ آن شرح داده، مساحقه عبارت است از «همجنس‌بازی زنان با اندام تناسلی»؛ اما لایحه جدید در ماده ۲۳۸ مساحقه را «قرار دادن اندام تناسلی انسان مونث، بر اندام تناسلی همجنس خود» تعریف کرده است.

مریم در ادامه از شرایط خانواده و روزهای کودکی خود می‌گوید: «پدرم فردی هوس‌باز و خوش‌گذران است که هیچ ارزشی برای زن و دختر قائل نیست. مادرم وقتی که سه ساله بودم ما را ترک کرد. رفت تا از دست ظلم‌های پدرم خلاص شود. من هم فکر می‌کردم شاید با ازدواج از این جهنم نجات پیدا کنم و هم این که بتوانم خودم و تفاوتی را که در گرایش جنسی‌ام احساس می‌کردم، تغییر دهم. اما نشد و دوباره به این جهنم بازگشتم. بارها سعی کردم گرایش جنسی‌ و احساسی را که به همجنسم دارم سرکوب کنم، اما نتوانستم. این واقعیت در من وجود دارد که نمی‌توانم با یک مرد وارد رابطه شوم. این را از دوران نوجوانی وقتی در مدرسه بودم، احساس کرده بودم، اما شهامت روبرو شدن با واقعیت را نداشتم. به همین دلیل تن به ازدواج اجباری دادم و حالا در این نقطه از زندگی‌ام هستم.

یک بار خواستم به همراه فرزندم فرار کنم، اما برادرم تهدید کرد که اگر دست از پا خطا کنم بچه‌ام را جلوی چشمانم سر می‌برد. مطمئنم که برادرم از مشکلات روانی رنج می‌برد و تا حالا به چند نفر با چاقو و قمه آسیب زده است. می‌ترسم که بلایی سر فرزندم بیاورد.»

زندگی برای مریم این‌گونه که می‌گوید، هر روز سخت‌تر و تلخ‌تر می‌شود. شرایط روحی‌ مناسبی ندارد و زیر فشار‌های موجود دچار افسردگی شده است. می‌گوید که روزها از خانه بیرون نمی‌رود و خود را در خانه حبس می‌کند. حتی اگر مجبور نباشد تا حیاط خانه هم نمی‌رود و در اتاق می‌ماند. تنها دلخوشی این روزهایش احساسی‌ است که قلب او‌ را اندکی گرم نگه‌ داشته است. او از عشقی که این روزها فکر و احساسش را به خود مشغول کرده است، می‌گوید:

«دختری که چند وقتی‌ است با هم در ارتباط هستیم تهران زندگی می‌کند‌. برای یک قرار کوتاه به شهر ما آمد و با دردسرهای زیاد توانستم ببینمش. می‌گوید که بیا از این کشور برویم. با هم به ترکیه فرار کنیم، شاید آنجا بتوانیم کمی آزادانه‌تر زندگی کنیم، اما می‌ترسم. نمی‌دانم چه کار کنم. قید کسی را که دوستش دارم بزنم و فراموشش کنم، یا همه چیز را زیر پا بگذارم و جانم را بردارم و از اینجا فرار کنم؟

با فرزندم چه کنم؟ نه می‌توانم [او را] با خود ببرم و نه می‌توانم اینجا در بین افرادی که صلاحیت سرپرستی او را ندارند، رهایش کنم. فقط سردرگمم، مثل همه روزهای زندگی‌ام از کودکی تا به امروز.»

مریم زیر بار رنجی که می‌کشد احساس پیری می‌کند؛ با وجودی که هنوز به میانه زندگی خود نیز نرسیده است، اما با وجود همه این خستگی‌ها امیدی در انتهای این مسیر او را سرپا نگاه می‌دارد‌. او می‌گوید: «از زندگی چیز زیادی نمی‌خواهم؛ کمی آرامش و مکانی امن که بتوانم با عشق زندگی‌ام روزهای خوبی را بسازیم، روزهایی که احساس کنم کسی با تمام وجود، خود حقیقی‌ام را، برای آنچه که هستم دوست دارد.»

مطالب مرتبط:

کارن، یک مرد همجنسگرا از ایران: کاش خانواده‌ام درک می‌کردند

صدای مرا از قلب تهران می‌شنوید؛‌ من لزبین هستم



source https://zanan.bashariyat.org/?p=43463

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر