دستانِ پینه بسته بابا گُل می شکُفَد!
شاخه نیمه خشکیده توفان قاصبانِ گلوگاه میشکند!
زشبانگاهان جهالت خشمِ کور میخوابد!
و آسمانی که چشم غُره میرود..
صدای ترمز و بوق ممتد ماشین ها
بر رویِ عابرانی کج دهان که ناله های دستفروشان و کودکان کار را نادیده میبینند
و نمیگیرند دستشان را..
و گریه های بی تردید مادران خسته دل،
که خواب بر چشم چکاوک حرام گشته..
زبهر احکام کشتن
و نیز دل پاره پاره..
نمیدانند که رغیبان لبالب نواخته اند آواز کجِ موسیقی گردن برگیوتین های تشنه را؟
چنین شکستن سکوت قرن عصر ما را نمیبینی تو ای رفیق؟
عبادتگه بنا شده در کدامین خرابه ناکجاست؟
بت،بتخانه،دَیر وخانقاه کجا و پیر میخانه کجا؟
به کدامین کوی و برزن!
یا دشت و صحرای چهارگوشه قصب شده دمید بایستی؟
که لاله ها آنک واژگون!
اینک بی چون رویند از سینه قبرستانِ جارکش های دیروز
وخفتگان آرمیده ی امروز که سینه درد میکشد..
با کی ها چه ها نگفتیم!
زبانها مو به مو،
راههای نرفته شانه به شانه
که گوش تا گوش گردن تیر میکشد در فصل بهمن ها..
درشکه چی افیون میزند،
دوشاهی از فرزند اختلاصگران ربود وشاد زیست..
بادِ سرد میوَزَد!
برگ زرد درختان را پاییز به هرسو میبُرد،
صدای سنگرساز بیسنگر و سازش از برای ساختن خاکریز!
سربازانی که هم را نمیشناسند!
لنز دوربین و گاز اشک آور،
تنظیم مگسک،کشیدن ماشه،
ناگاه آوارِ خاک برسریِ شلیک صلاحهایِ تا دندان مصلح!
و بوی تند باروت..
تو گویی نمیدانند که!
معشوقه ی در حجله خوابیده چشم در راه گل پژمرده یارش نشسته؟
یا خویشتن را به نفهمی زده اند؟
چه میگویی؟
گویی عصر ما عصر خفقان و مرگ نقشه هاست با آواز کلاغ؟
یا پرواز بیصدای قوها
یا کشیدن پر طاووس و تنگی کردن ماهی قرمزها!!
دیروزها جهنمی زجهان..
حال جام مَیِ پیاپی زجان و جانان
زین کهکشان..
دخترکانی برنیمکت تاریک مکتب نشسته!
به آنان با اشاره هرزه گی و هیزی همکلاسان نمایان میکنم اما..
اما آه از این بیدادِ کج فهمی!
که نگاه زلال مرا هیز،
چشم چران و لاعُبالی گری نامیدند..
آه از این ستم که خان عدلیه ی دارالممالک خون خواهران را نوشیده و نوشاند بر نوشین زمانه..
فرزند چپاولگر صدرنشین روباهان بر مسند قدرت،
گاه نیز درچهره معلم،
که درس انشای تجاوز بر دیوار و فرزندان دبستان!
فاعل شود ومفعولان کودک را ببلعد..
آموزگار را آموزه گار گفتند..
زهر نوشانوش برادر نیز!
که دوست قدیمی چکمه اربابان ست..
و قفسی که پر باز باید کرد،
رفت تا اوج تیتر آزادگی!
آزادی ای به پاکی رزق حلال کارگران واتحاد زحمتکشان..
مردمانی عذاب برجان خریده و جان برکف،
سُنتِ لخته بسته مشام ژولییده وولیده بیشمار مدهوش و شماری اندک مستِ بیدار و هُشیار..
آنطرفتر گویند سزار گریخت…
معلمی که عشق می آموزد،
فرهاد کوه کن و عاشق پیشگی،
لیلی و شیرین آزمودنِ درس صبوری..
چهره های هزار رنگ رنگین کمانی!
آن دیگری با زبان سرخ و دستبوس
اما آنطرفتر چشمک پرانی با محرمان!
امروزها همسنگر وهم عقیده اما..
فردا طلب جرعه ای آب نیز برسینه ات دست رد میزند!
یوسف گمگشته بود یکی،
آن کجا و این کجا..
زنی آبستن داشت حاج کلبعلی،
بچه اش را برد
او را جاگذاشت و رفت،شوهر کرده بود به دیگری،
حاجی هزار حجله بیخطبه وصیغه قبلتو..
آثار غم درچهره اش آشکار،
او را گویم که در پیری شکست عشقی از فرط لاپای دجال میچکاند..
بیگانه فرسودهٔ نام آشنا
به میان زبان بیگانه ها پناه برد
که زود از مخمسه گریخت!
آن دیگری دست و پا شکسته توقع داشت عصایش شوی اما..
اندرونیِ اش رفتنی بود وبی محلی ها جار،
ایشان شهردار شکم پرورِ قلدر کلان شهر بود..
واق واق نوکران مزدبگیرش در دهات دورِ ما..
دیگری ها..
برادرهای لوس و نُنُرِ قوه نشین..
دیگری که فرمانده چه
در عصر ما بود،
نان میداد هزار!
دست میگرفت دوصدهزار..
بیشمار سفره اش که خبردارم خالی
و شکم بس گرسنه گهگاه!
عمر کانونش هجده..
صلح،نوعدوستی،عشقورزی،سلامت روانی وجسمی یکایک مردمان را خواستارست،
گلویی نترس دارد،
هرکجا درد در سینه باد،بالهایش را زمیان بادها و ابرها رها و میرساند و کشد دست محبتش را..
بقای عمر خویش و خاندانش دوصد هجده باد..
هرچه باد باغَش آباد..
سیاهی ای زماست سپیدتر چو دلاوریِ سیاه جامگان توشه پیشه..
ومن هایی غریب قریب دیروز نطفه گندیده..
حال برمکتب استادان زبردست نشسته!
نظم شلخته ی میزهای کار که از صلح وخنده یاران خبر دهند..
دارهای آویخته را می بوسیم!
عاقبت کارگر را اما به خیر ختم،
و تنبان ها پاره شده،
دست،پاها،چشم،گوش
و افکاری تا نبضِ دقایقِ رهایی..
تازیانه شکسته ی کهنه آستین حکمفرمای ناعدل پینه برپیشانی..
آگاهی و آزادی یکایک مردمان ده تا بازاریان در کوچه و بازار..
چادر چاقدون پوشان شهر نو!
زایش آشکارای پاکدامنان برخواسته زآشیانه نو نشینان..
نوزادان
،نونهالان،جوان
آن دیروز،
نوجوان پس پریروز و..
به دار آویختگان امروز و فردا در سپیده دم با بانگ خشمِ کورِ موذن
یا منجم حلول ماه مبارکشان
یا آیت کشتن کتب قرنها تیره وتار..
میله ها زسینه کرخت خاوران فریاد میزنند!
کهریزک بطری میگرید!
انفرادی قصر و اوین بنفشه میزاید،
زاینده رود در تالاب آذرخش میتوفد..
و شهیدان شب..
ندا و بانگ مدد کن ای برادر!
سربندو باز کن ای دختر!
همراه وهم کلام شو ای هموطن سر میدهند..
که قصاب ها گوشت بکارت مغز مردم
و حکم جهالت منبرنشینان زبردست میفروشند!
که تبعیدی ها راز آنکه به زامبی شهرت دارند در سینه شان!
پنهانی بوی تعفن و دفن چه ها در جبر جغرافیا..
سماور مادر ریحانه و ستار،
ندا و فرزاد میجوشد!
با تنوع گویش وزبانهای مختلف
که:
بفرما چای تازه دمِ
دق کرده سینه چاک ما ای رفیق رفیقِ رغیب کُش..
که داغ بردل حریفان گذاریم ای رفیقان!
ستاره ها در طلوع نابهنگام به حوض نقاشی یاران می پیوندند!
وفریاد همراه شدیم ای هم پیمان سر میرسد،
آری ندای آزادی..
جاودانگی و آگاهی،
سپس در آزادگی های جویبار زندگانی جاری خواهد شد که لاله واژگون جان و رویش سبزه زار بهار یکایک یاران پایدار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر