خانه اولین مکانیست که تقریباً همهی ما در آن رشد کردهایم، پرورانده شدهایم و امنیت و آسایش هر روزهیمان را در این مکان جستوجو میکنیم، اما خانه برای همهی اعضای آن یک تصویر مشترک ندارد؛ هرچند خانه برای بخشی از اعضای جامعه محل آسایش است، اما برای خیلی از زنان «محل کار» است.
خانه همچنانی که میتواند اولین مکان امن زندگی هر فرد باشد، به گفتهی متخصصانی که بر خشونت خانگی و قتلها در جهان متمرکزند، همچنین میتواند بستری مهیا برای بروز انواع خشونتها باشد؛ چنانکه خانه جزو اولین مکانهایی شناخته شده که احتمال خشونت و حتی قتل در آن بسیار بالاست. در این نوشتار قصد داریم از منظری متفاوت به لایههای زیرین فضای امن و آرام خانه بخزیم و ببینیم برای زنانی که از خانه نوعی محل کار را تجربه میکنند، یعنی زنانی که مشغول انجام «کار خانگی»اند، تجربهی «خشونت خانگی» چه ابعاد و زوایایی پیدا میکند.
خشونت؛ فقط علیه زنان؟
خشونت علیه زنان به دلیل نقشی که «جنسیت» و بستر فرهنگی جنسیتزده در آن ایفا میکند، با موضوع خشونت به طور عام متفاوت است. خشونت علیه زنان همان خشونت عام در بعد صرفاً روانشناختی یا فقط اجتماعی یا فقط جرمشناسانه نیست و میبایست مثل سایر مسائل حوزهی زنان از زوایای مختلفی دیده شود؛ در نتیجه برای حل این مسئلهی همهجانبه نیز نهادهای مختلفی میبایست دست به کار شوند و تلاشهای فردی یا راهحلهای روانشناسانه یا فقط تغییر قوانین به تنهایی نمیتوانند خشونت علیه زنان را از جامعه محو کنند.
خشونت علیه زنان چهرههای مختلفی از جمله خشونت فیزیکی، خشونت جنسی، خشونت روانیــکلامی، خشونت اجتماعی و خشونت اقتصادی دارد؛ ضمن اینکه خشونت علیه زنان در دو سطح فضای عمومی، و فضای خصوصی رخ میدهد، اما تمرکز ما در این نوشتار بر خشونتهاییست که برای زنانی که مشغول انجام کار خانگیاند، رخ داده.
دادههای این نوشتار از پژوهشی به دست آمده که در آن ما به دنبال شنیدن تجربههای زنان از کار خانگی با سیوسه زن مصاحبهی کاملی کردهایم و از حدود هفتصد زن دیگر از طریق فضای مجازی باب گفتوگو دربارهی کار خانگی را باز کردهایم. سئوالات ما مرتبط با خشونت خانگی نبود، اما در خلال پاسخها صدای زنانی را شنیدیم که آنچه در کار خانگی تجربه میکردند، چهرههای پنهانی از شکلهایی از خشونت خانگی را به ما نشان میداد؛ به خصوص دو شاخهی اصلی «خشونت عاطفی» و «خشونت اقتصادی».
خشونت عاطفی در بستر کار خانگی
یکی از یافتههای مهم پژوهش ما این بود که برای انجام کار خانگی به توان و قوای اولیهای نیاز است که این توان و قوا صرفاً جسمانی نیست، بلکه دو شکل دیگر «توان ذهنی» و «توان معنوی» نیز برای انجام این کار نیاز است. از آنجا که کار خانگی ظرایف و ویژگیهای خود را به عنوان کاری که شغل محسوب نمیشود و درآمدی ندارد، هرروزه و بدون وقفه است و عموماً نادیده و پنهان میماند، دارد، این سه قوا که برای انجام آن به کار گرفته میشود، چالشهای زیادی با خود به همراه دارند.
توان و قوای معنویای که زنان صرف انجام کار خانگی میکنند، خود را به شکل انگیزه، اولویتبندی یا عشقی که برای انجام هرروزهی این کار نیاز است، نشان میدهد. در پاسخ به سئوالات پژوهش ما زنان زیادی در مقابل این انرژی معنوی با چالشهایی همچون «نادیده گرفتهشدن»، «بیتفاوتی دیگران»، «انزجار از کار خانگی»، «دیدن این کار به عنوان وظیفهی همیشگی»، «ناخوشایندی حضور دیگران» و مواردی از این دست روبهرو بودهاند؛ همچنین در مقابل «قوای ذهنی» که میبایست برای انجام کار خانگی به کار گرفت، خیلی از زنان به چالشهایی همچون «کمبود وقت» یا «دلپذیری استقلال و خلوت شخصی» اشاره کردهاند؛ حتی در کنار «قوای جسمانی» که برای انجام کار خانگی نیاز است، عموماً چالشهایی همچون «فشار جسمانی به زنان»، «کمبود استراحت و فراغت» و حتی «بیماری در بستر کار خانگی» از دیدهها پنهان میماند و به سادگی بستری برای شکلگرفتن خشونت علیه سلامتی جسمی و روحی زنان فراهم میآید.
«کار خودت است!»
ناچارشدن به انجام همیشگی کار خانگی برای بعضی زنانی که حرف و عمل اطرافیانشان را با هم متناقض میبینند، باعث فشار روانیای میشود که در تجربهی بعضی زنان مشهود بود. میترا (اسامی در این نوشتار واقعی نیستند) با گله از همسرش که به سلامت خود و بعضی کارهای شخصیاش بیتوجه است، مینویسد: «اگر من صبح براش صبحانه آماده نکنم و لقمه نگیرم، صبحونه نمیخوره. اگر فکری برای ناهارش نکنم، ناهار نمیخوره… تناقضی که اینجا وجود دارد، اینه که همیشه میگه هیچ انتظاری از من ندارد که هیچ کدام از کارهای خانه را انجام بدم، ولی یک بار بین بحث و دعوامان بهم گفت که تو به خوردوخوراک من اهمیت نمیدی». او در ادامهی صحبتهایش هم به عدم مشارکت همسرش در کارهای خانه و حتی کارهای شخصی اشاره میکند که خود اوست که موظف است کارهایی مثل مرتبکردن و اتوکشیدن لباسهای همسرش را هم انجام دهد و با شوخطبعی ادامه میدهد: «حتماً متوجه شدهاید که از من هم انتظاری ندارد». زنان زیادی به این امر اشاره کردهاند که همسرشان به ظاهر از آنها «انتظاری ندارد»، ولی هیچ راه جایگزینی هم برای آن زمانی که زن نخواهد این کاری را که به ظاهر از او «انتظار نمیرود»، انجام دهد، پیشنهاد نمیکنند یا خودشان مسئولیت انجام آن را بر عهده نمیگیرند؛ مانند مهین که مینویسد: «فقط این عادت جا افتاده که ازم انتظار غذا و کار نداشته باشد، ولی در نهایت حوصله که بیاد سر جاش همهی کارها مانده برای خودم و خودش را موظف نمیداند دست به چیزی بزند».
وقتی عدم مشارکت دیگر اعضای خانواده در کار خانگی «خودارزشمندی» زنی را که مشغول کار خانگیست، زیر سئوال میبرد و حس «نادیده گرفتهشدن» خود و کارش را به او منتقل میکند، بار روانیای بر دوش اوست که میتواند نشانهای از خشونت عاطفی باشد. در مصادیق خشونت عاطفی نفیکردن، نادیدهگرفتن، انسانزداییکردن از فرد، تحقیرکردن دستاوردهای فرد و بیمحلیکردن از مواردیاند که در تجربههایی که ما دربارهی کار خانگی از زنان شنیدیم، کم نبودند. چالش عدم مشارکت میتواند به شکلهای مختلفی به خشونت عاطفی بیانجامد. فهیمه برایمان نوشته: «خیلی کم پیش میآد از همسرم برای کار خونه کمک بخوام، چون میدونم انجام نمیده و عصبی میشم. یک وقتهایی که خیلی گیر باشم، بچههامان احتیاج به رسیدگی داشته باشند و کار واجبی باید انجام بشه که نمیشه عقب انداختش، ازش کمک میخوام. تو همان وضع هم ممکنه کمک نکند و مثلاً فیلم تماشا کند و آن موقع واقعاً روانی میشم از اینکه میداند من فقط وقتی واقعاً نتونم کاری را خودم انجام بدم، ازش کمک میخوام و همون موقع هم حاضر به کمک نیست». غفلت و بیتوجهی، نادیدهگرفتن نیاز زن یا درکنکردن شرایط او چیزیست که در صدای زنان دیگر هم شنیده میشود. نرگس که مینویسد دو سال است مادرش را از دست داده و تا قبل از شیوع کرونا از خدمتکار برای انجام کارها کمک میگرفتهاند، بعد از کرونا ناچار شده با خواهرش بار کار خانگی را بر دوش بکشد. او مینویسد: «هر وقت عنوان میکنم که زنگ بزنیم و کمک بخوایم، بابا میگه تا حالا از پس کارها برآمدید، حالا هم میتونید. مگر چیه؟ ماهی فلانقدر به یکی بدیم که چی؟ با این اوضاع کرونا بهتره خودتان انجام بدید. قرار شد اوضاع کرونا که بهتر شد، مثل سابق کمک بگیریم، ولی مدام این جملهی «مگه حالا چه کار خاصیه؟» من را ناراحت میکند؛ هرچند اعتراض کردم و تذکر جدی دادم، اما هنوز غیرمستقیم این حرفها زده میشه». الهام هم در اینباره برایمان نوشته: «من سر همین موضوع به شدت با همسرم مشکل دارم، چون هم کار میکنم خودم، هم تمرینات خودم را دارم که خب خیلی انرژیبره، هم کار خونه گردن منه، هم خیلی از خریدهای خونه، هم رسیدگی به پسرم… مهمان هم که نگم براتان؛ بعد تا اعتراض میکنی، میگند خب کار نکن… یا مثلاً قول میدند، ولی فرداش فراموش میشه. بهخدا احساس میکنم دارم شکنجه میشم. چون به خاطر کارم به استراحت و ریکاوری نیاز دارم، اما نیست… حق هم ندارم بگم…».
واکنش عاطفی منفی در مقابل اعتراض و گلایه میتواند شکلی از خشونت عاطفی باشد. این چالش که الهام برایمان مینویسد «حق هم ندارم بگم» نشان میدهد طرف مقابل به هر دلیل حتی حق اعتراضکردن را از زن گرفته. بسیاری از مردان در مقابل انتظاری که زنان برای مشارکت در انجام کار خانگی از آنان دارند، واکنشهای ناخوشایندی نشان میدهند که زنان را درمانده و ناراحت میکند. شکلهایی از خشونت عاطفی نیز بدهکارکردن طرف مقابل، تظاهر به مورد ظلم واقعشدن، مقصر جلوهدادن دیگری و رفتارهایی از این دست است که میتواند به ترفندی برای محافظت از خود در مقابل انتقادهای طرف مقابل تبدیل شود؛ مثلاً مریم برایمان نوشته: «گاهی اوقات میشه که پدر من کارهای خانه را انجام میده. خیلی هم کار میکنه، ولی متأسفانه به شدت بعدش غر میزند. جوری شده که من واقعاً دلم میخواد کاری نکند. کلاً هم دو حالت بیشتر ندارد: یا دست به سیاه و سفید نمیزنه یا اینکه وقتی کاری انجام میده، باید کلی غر و نق بشنویم». یا نسترن برایمان نوشته: «قضیهی من عجیب و غریبه… ما دو تا دانشجوی پزشکی هستیم که من طرحم شروع شده و یک روز در میان کشیکم، ولی شوهرم سربازه و هنوز اعزام نشده؛ در نتیجه خانهست و بیشتر از من کار میکند. کلاً جفتمان زیاد اهل غذا درستکردن نیستیم، ولی روزهایی که هستم، سعی میکنم یک چیزی درست کنم، ولی تمیزکردن و مرتبکردن همهچی به جز توالت و حموم دست اونه… ولی مشکل اینه که تا یکجا بحثی میشه، میگه «مگه تو هیچ کاری میکنی تو خونه؟ شده تو خونهی ما بوی غذا درستکردن بپیچه؟ من شوهر کردم، زن نگرفتم که. همهش دارم کار میکنم» و کلاً همهی ثوابهاش کباب میشه. آدم دیگر ته دلش خوشحال نیست».
کاری بدون محل کار، بدون ساعت کار، بدون روز تعطیل، مرخصی و بازنشستگی
اینکه زن خانهدار و هر کسی که مسئول «کار خانگی»ست در فضایی قرار میگیرد که مرز روشنی میان «محل کار» و «محل زندگی» وجود ندارد، اهمیت تنهایی و داشتن یک «خلوت شخصی» را برای بسیاری از زنان پررنگتر کرده. برای بعضی از زنان واکنشهای عاطفی منفی، عدم مشارکت و نادیدهگرفتن فرد شریک زندگیشان را یا اطرافیانشان را به کسانی تبدیل کرده که گویی در نقش «کارفرما» برای انجام کار خانگی ظاهر میشوند و با کارمند خود رفتاری دارند که او تنهایی را به حضور آنها ترجیح میدهد؛ مثلاً عرفانه برایمان نوشته: «بدون تعصب بگم؛ من دلپذیرترین وقتم آن موقعیه که اعضای خانه نباشند و من برای خود خودم باشم» یا راحله برایمان نوشته: «بدترین موقع زمانیه که همسرم از بیرون میآد و هنوز لباسهاش را در نیاورده، کنترل را دست میگیرد و لم میده جلوی تلویزیون و منتظره ازش پذیرایی بشه و بعد شام هم همانجا کنترلبهدست در حالی که صدای تلویزیون تا ته بازه و اصلاً مهم نیست افراد دیگری هم تو خونه باشند که شاید خسته باشند، شاید حوصلهی این صدای بلند را بعد از یک روز سروکلهزدن با بچهها و انجام کارهای تکراری و فرسایندهی خانه نداشته باشند. این صحنه خیلی برام عذابآوره». یا بهاره مینویسد: «دلپذیرترینش وقتیه که همهجا تمیز و مرتبه و خودت تنهایی. کسی نیست که بخوره و بریزه و کثیف کنه». زنان بسیار دیگری هم دلپذیرترین زمانشان در خانه را وقتی عنوان کردهاند که تنهایند.
ابعاد این خشونت خانگی را وقتی میبایست جدیتر بگیریم که زنانی را شاهدیم که برای انجام کار خانگی گویی مقابل کارفرمایی سختگیر قرار دارند که اگر کارشان را درست انجام ندهند، عقوبتی در انتظارشان خواهد بود؛ مثلاً طیبه برایمان نوشته: «زمانی که همسرم دارد میآد خانه و بچهم نمیذاره کارهام را بکنم و باید تا آمدن همسرم غذا حاضر باشد و دخترم غذا خورده و خانه مرتب باشد، سینک خالی باشد، خودم مرتب باشم، پراسترسترین زمان برای من در روزه… توی آشپزخونه دور خودم میچرخم که الان همسرم میآد، باید همهچی خوب باشد تا غر نزند و سرزنشم نکند که از صبح تا شب تو خونهای و مگر داری چی کار میکنی». یا سارا برایمان نوشته: «تجربهی من که حدود چهار ساله مادرم فوت کرده و کارهای خانه به عهدهی منه، اینجوریه که وقتهایی که کسی خونه نیست، آرامشم بیشتره و هرچقدر زمان آمدن بابام نزدیکتر میشه، استرس اینکه چی بپزم یا چی کار کنم، کل آرامشم را میریزه به هم. اتفاق خاصی نمیافته، ولی خب از اینکه تو خانه جر و بحثی بشه به خاطر کثیفی خانه یا نبودن غذا استرس میگیرم». زنانی مانند طیبه و سارا و دیگران که در پژوهش ما کم نبودند، زنانیاند که نه تنها ارزشمندی کار آنها دیده نمیشود، که در معرض سرزنش و آزار روحی قرار دارند؛ تجربهای که نمود آشکاری از خشونت عاطفی در بستر کار خانگی است.
چالش کمبود وقت و نرسیدن به کارهای شخصی خود هم برای بسیاری از زنان فشار روانیای ایجاد میکند که وقتی با «نادیدهگرفتن» کار خانگیشان (که همین کار خانگی مانعی بر سر انجام کارهای شخصی خودشان است) همراه میشود، این فشار روانی به شکل مضاعفی سبب ناخرسندیشان میشود.
کارخانهای به نام خانواده
گری بکر، اقتصاددان آمریکایی که معتقد بود خانواده نیز یک کارخانهی کوچک است که در آن کالاهای اساسی مانند مسکن، غذا، سرگرمی، فرزندان و حتی روابط عاطفی تولید میشوند، نگاهی اقتصادی به خانواده دارد که مرور برخی نظرات او به ما کمک میکند تا ببینیم اگر نگاهی کاملاً اقتصادی به خانواده داشته باشیم، چه نکاتی برجسته خواهند شد.
بکر معتقد است منطق «بیشینهسازی سود» است که کارخانهی خانواده را به راه میاندازد. او برای ازدواج چهار فایدهی اساسی را برمیشمارد: اول «تخصص و مبادله» که بهرهوری تولید در خانواده میتواند با این تخصصگرایی بالاتر برود؛ به این معنا که وقتی کسی در کاری متخصص شود، فرصت تخصص در کاری دیگر را از دست میدهد. به زبان سادهتر اگر شما تخصص پخت قرمهسبزی را پیدا کردهاید، سود بیشتر در این است که به جای آنکه وقتتان را صرف بهدستآوردن تخصصی دیگر (مثلاً حسابداری) بکنید که از شما فرصت و انرژی میگیرد، با صرف انرژی کمتری که با کمک تخصصتان به دست آمده، به تولید قرمهسبزی ادامه دهید. به همین ترتیب صرفهی اقتصادی در این است که اگر مردی وقتش را صرف آموزشدیدن حسابداری کرده و در آن متخصص شده، به حسابداری ادامه دهد و فرصت جدیدی را صرف آموزشدیدن مهارت طبخ قرمهسبزی نکند؛ پس مهارتها و تخصصهای بیشماری در جهان وجود دارد که ما با صرفنظر از خیلی از آنها یا به عبارتی با «مبادله»ی آنها با هم فقط یک یا چند مهارت اندک را برمیگزینیم و در آن متخصص میشویم.
سه فایدهی دیگری که بکر برای ازدواج برمیشمارد، همگی به نوعی با تولید خانگی در پیوندند. دومین فایدهی اساسی ازدواج از دید بکر «تولید کالاهای عمومی خانگی» است؛ کالاهایی که بهرهمندی یک نفر از آن بهرهمندی دیگران را محدود نمیکند؛ به طور مثال از یک خانهی مرتب یا ملحفههای تمیز یا پردههای شستهشده بیش از یک نفر هم میتوانند بهره ببرند. سومین فایدهی ازدواج را بکر «صرفهــقیاس» میداند؛ به این معنا که تولید کالای خانگی هم مانند بسیاری از کارخانهها یا تولیدیها میتواند در حجم بیشتر، اما با هزینهی تقریباً یکسان همراه شود. به زبان سادهتر یک بار غذاپختن برای چهار نفر چهبسا بهصرفهتر است تا چهار بار غذاپختن یک نفر. چهارمین فایده هم «به اشتراکگذاری مخاطره» است؛ به این معنا که ضرری که بدون خانواده تنها به یک نفر میرسید، درون خانواده با دیگران تقسیم میشود و تنها بر دوش یک نفر نیست.
اما در این میان مسائل دیگری وجود دارند که نمیتوان آنها را نادیده گرفت؛ ناخرسندی زنان از شرایطی که حین انجام کار خانگی دارند، در موارد متعددی زوایای خاصی از کار خانگی زنان را به ما نشان میدهد که میتواند بستری برای خشونت خانگی باشد. در ادامه خواهیم دید که تجربیات زنان در دنیای واقعی تا چه حد با تئوریهای اقتصادی همراستاست و خواهیم دید که نظریات اقتصادی کورجنس که عنصر جنسیت و مسائل خاص زنان را نادیده میگیرند، تا چه میزان میتوانند به «خشونت اقتصادی» و گاه شکلهای شدیدتری از خشونت خانگی دامن بزنند.
ترک شغل
«تخصصگرایی» در نگاه بکر که در رویکرد اقتصادی به «مزیت نسبی اولیه» وصل میشود و این باور که چون زنان به نسبت مردان دارای مزیت اولیهی فرزندآوریاند، پس در فرزندپروری و کار خانگی متخصص میشوند، در همین گام اول میتواند با مشاهدهی تجربهی زنان به ما «غیرانتخابیبودن» این وضعیت را نشان دهد. یلدا مینویسد: «من حدوداً دو سال به خاطر تولد فرزندم کارم را که تدریس و ترجمه بود، انجام ندادم. از آن موقع تا به الان که مجدد شروع به کار کردهم، نظرات و پیشنهاداتم تو امور اقتصادی زندگی کمرنگ و بیاهمیت شده. تمام درآمد و پولمان زیر نظر همسرم خرج یا پسانداز میشه و این واقعاً آزاردهندهست، چون فقط مسئولیت خانه با منه و انگار سواد و تخصصم با کار بیروننکردن از بین رفته». میبینیم که آن مبادلهای که شاید در شرایط برابر و عادی کسی را بین انتخاب دو تخصص، مثلاً آشپزشدن یا طراح داخلیشدن، مخیر کند، برای یلدا و زنان بیشماری مانند او رخ نمیدهد. تخصص پیداکردن در فرزندپروری و کار خانگی برای بسیاری از زنان «انتخابی» نیست؛ عموماً به این دلیل که پیشفرضهای فرهنگی نقش مادری برای آنها را اول اینکه ارجح بر ادامهدادن تخصص اصلیشان میداند و دوم اینکه عموماً یک شکل برای انجام ایدهآل آن متصور است: در خانه ماندن و ترک شغل و صرف تمام وقت و انرژی برای انجام آن. سختی نگهداری از کودک و فرزندپروری نیز در کنار دیگر سختیهای کار خانگی موضوعیست که زنان زیادی از «نادیده گرفتهشدن» آن آزار میبینند؛ مثلاً هنگامه برایمان مینویسد: «من خانهدارم و دو تا بچهی خیلی کوچک دارم. تمام طول روز را در حال رسیدگی به بچههام و تنها دغدغهم این نیست که چی بپزم، بلکه باید فکر میانوعدههای بچهها هم باشم که تکراری نباشد و مفید هم باشد و فشار روانی زیادی تحمل میکنم و خیلی خسته میشم، اما هیچکس درک نمیکنه و روزهایی که شوهرم خونهست، همهش از رفتار بچهها ایراد میگیره و غر میزنه و من عملاً با سه تا بچه درگیرم؛ با این حال چون کارهای من آوردهی مالی به آن صورتی که دیده بشه، نداره، همیشه کارم را بیارزش میداند و میگه تو که همهش خونهای، کاری نمیکنی و خسته نمیشی».
ناچارشدن به ترک شغل چیزیست که بسیاری از زنان دیگر هم به آن اشاره کردهاند. مائده مینویسد: «من دانشجوی دکتریام؛ برای همین بیرون از خانه کارکردن را فعلاً رها کردهم متأسفانه، چون همزمان نتونستم به حجم سنگین کار پایاننامه و همهی کار خانه که رو دوش منه و کار بیرون برسم و تو کارهای بیرون هم شکست خوردم، چون علاوه بر فشار کار فشار روانی روی من بود که وحشتناک روحیهم را ازم گرفت. الان چون خودم پول ندارم، سهمی از تصمیمگیری هم ندارم». در واقع عدم مشارکت مردان در کار خانگی به مرور زنانی را که توان انجام اشتغال بیرون از منزل و کار خانگی به طور همزمان را ندارند، به ترک شغل وامیدارد؛ البته که زنان به مرور با انجام هرروزهی کار خانگی در آن «متخصص» میشوند، اما به چه قیمتی؟
تجربهی زهرا به ما نشان میدهد که گاهی فرصت بهدستآوردن تخصص اساساً برای زنان به رسمیت شناخته نمیشود. زهرا مینویسد: «من به خاطر بچهی دوم به شوهرم گفتم اگر میخوای، حرفی نیست، ولی تو باید مرخصی بگیری. یک سال بمان خانه مواظب بچه، من میرم سر کار. من دیگر بیشتر از این نمیمانم خانه. خیلی جدی پرسید از کجا بیاریم بخوریم و من خیلی خونسرد گفتم از همانجا که قبل از تو میآوردم. لازم به ذکره ایشان دقیقاً موقع تولد بچه (اول) کار جدید شروع کردند و دوباره از صفر ساختن بدون سرمایه. حق خودشان میدانند که من بسازم با بیپولی و بیوقتی با یک نوزاد، ولی در فکرش هم نمیگنجد حالا مثل من بماند خانه، من دوباره شروع کنم».
علاقه یا انزجار
هرچند شاید خیلی از افراد به ناچار برای امرار معاش شغلی را انتخاب کنند که با علایق یا تخصص و تحصیلاتشان همسو نیست، اما تفاوت عمدهی یک شغل با کار خانگی در این است که حاصل انجام آن با همهی بیعلاقگی و حتی انزجار نسبت به آن، همانطور که گفتیم امرار معاش و بهدستآوردن حقوق و مزایاییست؛ بنابراین ممکن است اشخاص به سودای بهدستآوردن درآمد یا منزلت و جایگاه اجتماعی یا مزایای شغلی به گفتهی گری بکر فرصت مهارتیافتن در تخصصی را با دیگر تخصصهای جایگزین مبادله کنند، اما در یافتههای این پژوهش در موضوع کار خانگی زنان مختلفی به بیعلاقگی و انزجار از انجام کار خانگی اشاره کرده بودند که چهبسا دلیل بسیاری از آنها همین «بیمزد و منزلتبودن» این کار برای آنها بود. شیما مینویسد: «من از آشپزی متنفرم. از این تلاش مذبوحانه جهت زندهمانی متنفرم. از کاری که ساعتها وقت میگیرد و ظرف ده دقیقه ناپدید میشه، متنفرم. از چیزی که قراره رنگ تنوع و شادی به یک زندگی سراسر غم بپاشد، متنفرم». هانیه هم مینویسد: «وقتی یک زن انتخابش خانهداری نیست، این کارها براش سختتره… من خودم با وجود جویایکاربودن در حال حاضر بیکارم (بار منفی کلمه خانهداری را دوست ندارم) زمانهایی که کارهای موقتی دارم، برنامهریزی برای رسیدگی به امور خانه برام لذتبخش میشه». برای بعضی از زنان مانند هانیه کار خانگی وقتی لذتبخش و قابل تحمل میشود که وسیلهای باشد برای رسیدن به هدفی دیگر و وقتی خود به هدف تبدیل شود، مترادف با بیکاری و بطالت دیده میشود؛ مانند فرزانه که نوشته: «بعد از ده سال زندگی مشترک و یک بچه هنوز هم نتونستم بپذیرم خانهدارم و احساس حقارت میکنم و این موضوع خیلی آشپزی و کارهای خانه را برام سختتر از چیزی که هست، کرده. به جای لذتبردن از غذای خوشمزهای که پختهم یا خونهای که تمیز کردهم، حس بدبختی و حمالبودن بهم دست میده» یا بهاره که کسبوکار هنری خود را در خانه دارد و مینویسد: «هیچکس هم درک نمیکنه. نمیتونی به کسی بگی از این کارهای تکراری خسته شدی و دلت میخواد زمانت را صرف شغلت کنی، نه جمعکردن ریختوپاش… نمیدانم کی مقصره؛ فقط پشیمونم که ازدواج کردهم». تجربهی این زنان نشان میدهد «مبادله»ای که در یک رویکرد صرفاً اقتصادی لازمهی بهدستآوردن تخصص دیده میشود، ممکن است در دنیای واقعی با هزینههای مادی و معنوی بسیاری برای شخص همراه باشد. این انزجار و نفرت از انجام کاری که فرد به انجام آن ناچار شده، به راحتی میتواند نارضایتی از زندگی و به تبع آن نارضایتی از رابطه و ازدواجی که فرد را در چنین موقعیتی قرار داده، سبب شود؛ به خصوص که اگر با همین رویکرد اقتصادی بخواهیم به ازدواج نگاه کنیم، این وضعیت برای زنان گاهی همان هزینهایست که در ازای متخصصشدن مردان برای انجام اشتغال بیرون از منزل پرداخت شده؛ به قیمت اینکه مرد مهارت و انرژی خود را صرف کاری به جز اشتغال بیرون از منزل نکند و به کار خانگی مشغول نشود، بار انجام آن به ناچار بر دوش زن میافتد و این وضعیت با «درآمدزایی» مرد به سادگی توجیه میشود.
تولید به صرفه، یا استثمار؟
برای «خشونت اقتصادی» عموماً سه مصداق کلی عنوان میشود: کنترلگری، بهرهکشی و سوءاستفاده و تخریب اموال و داراییها (یا تهدید به آن). اگر به چهار فایدهای که گری بکر برای ازدواج در نظر گرفته، نگاهی بیاندازیم، به نظر میرسد او «برای مردان» را در نظریهاش جا انداخته. دیدیم که «تخصص و مبادله»ای که او به عنوان اولین فایده برشمرد، با توجه به رایگان انجامگرفتن کار خانگی توسط زنان و نیز هزینههایی که این «مبادله» برای زنان دارد، چندان برای آنان فایدهبخش نیست. سه فایدهی بعدی نیز که معطوف به تولید خانگی، پایینآمدن هزینهها، یا سهیمشدن دیگران در مخاطرههاست، با نگاهی به تجربهی زنان نه تنها عموماً برای آنان فایدهبخش نیست، بلکه با در نظر داشتن شرایط و ویژگیهای کار خانگی در مواردی توانسته خشونت خانگی را بر زنان تحمیل کند. ممکن است این سه فایدهی اقتصادی برای مردان و برای دیگر اعضای خانه که مشغول انجام کار خانگی نیستند، به عنوان مصرفکنندگان تولیدات و خدمات خانگی مفید باشد، اما برای کنندگان کار خانگی این وضعیت در بعضی موارد همراه با آسیبهای روانی و تجربهی شکلی از خشونت خانگی است. زنان زیادی در پژوهش ما به نقش پررنگ تولیدات و خدمات خانگی خود که در راستای حفظ سلامت جسمی و روحی اعضای خانه است، اشاره داشتهاند و البته تعداد قابل توجهی از این زنان از «نادیده گرفتهشدن» ارزشمندی کارشان به خصوص ارزشمندی اقتصادی کارشان گلایه کردند. این امر به این معناست که حاصل زحمات این زنان توسط دیگر اعضای خانه تصرف و نادیده گرفته میشود؛ در حالی که در ازای آن آوردهی مالیای نصیب آنان نمیشود. سیمین یکی از این زنانیست که دربارهی این موضوع برایمان مینویسد: «یک چیز دیگر هم که فوقالعاده سخت و باعث رنجشه، اینه که کار خانه و رسیدگی زیاد به آسایش و سلامتی نزدیکانت اصلاً مهم نیست و من سربارم. خرجم را یکی دیگر میده. کار مهم را اونی میکنه که پول درمیآره و [لابد] پولدرآوردن از بیست تا زایمان هم سختتره». بهرهکشی و استثمار ماحصل کار خانگی در حالی که به کنندهی کار خانگی حس بیمصرفی و سرباربودن منتقل میکند، نمونهی آشکاری از خشونت اقتصادی و خشونت روانی به شکل توأمان است و متأسفانه در پژوهش ما زنانی مانند سیمین کم نبودهاند که ناخوشایندی کار خانگی برای آنان همراه با حس مصرفکنندهبودن و بیفایدهبودن در کانون خانواده است؛ حتی زنان دیگری که بر ارزشمندی کار خود واقف بودهاند نیز از حس نادیده گرفتهشدن آزرده بودند.
مسئولیت در مقابل خشونت خانگی
خشونت خانگی علیه گروههای کمتر برخوردار جامعه یک مسئلهی اجتماعیست که علاوه بر نهادهای مختلف اعضای جامعه نیز در قبال آن مسئولیت اجتماعی دارند. در این مسئولیت اجتماعی هرچه بهتر بتوانیم خشونت را بشناسیم، خشونت را تشخیص دهیم و ببینیم و آن را عادی قلمداد نکنیم و به شکل یک ناهنجاری با آن برخورد کنیم، بهتر خواهیم توانست در محو خشونت خانگی مؤثر و بر دیگر اعضای جامعه نیز اثرگذار باشیم.
کار خانگی به عنوان یکی از مشغولیتهای روزمرهی زندگی بسیاری از زنان در شرایط عادی نیز از دیدهها پنهان است و سختیها و چالشهای آن حتی درون خانوادهها نیز دیده نمیشود. فراموش نکنیم که هر منطقهی پنهان و ناپیدایی در زندگی اشخاص بستریست مهیا و آسیبخیز برای بروز خشونتهایی که میتوانند تا سالها پنهان بمانند. خشونت حق هیچکس نیست. در مقابل خشونت منفعل و خاموش نباشیم؛ چه در قبال خودمان و چه در قبال همنوعمان.
پانوشتها:
۱- نقلقولها از دادههای خام پایاننامهی کارشناسی ارشد نویسنده نقل شدهاند؛ پایاننامهی «تجربهی روزمرهی زنان طبقهی متوسط شهری از کار خانگی و شیوههای مواجهه با آن»، دانشگاه علامه طباطبایی، مهرماه ۱۴۰۰.
۲- گری، بکر، نظریهی ازدواج: قسمت اول، مجلهی اقتصاد سیاسی، شمارهی ۸۱، دورهی ۴، صص ۸۱۳-۸۴۶، سال ۱۹۷۳.
۳- پیترآنجو، اَن (بازبینی شده توسط لگ تیموتی)، چگونه علائم سوء استفادهی ذهنی و عاطفی را بشناسیم؟، هلتلاین، ۶ دسامبر ۲۰۱۸.
source
https://zanan.bashariyat.org/?p=47462